شعر دوست
هبوط آب
فاطمه عبدالعظیمی
این مشک خالی نیست دریای وفای توست
زمزم درون مشک باران مبتلای توست
حالا که آتش شد نگاه مشک در چشمت
تنها نجات بچه ها دست دعای توست
پای تو جرعه جرعه تا بی انتها رفته است
در دست تو تصویر زیبای خدای توست
دارد زمین آرام می گیرد و می خوابد
وقتی که در این خانه اندوه ، جای توست
یک چشم بر هم خورد و دنیا خواب شد آری
آرامش دنیا فقط از ماجرای توست
سرگیجه می گیرد دو چشمت در هبوط آب
سیل بزرگ حادثه در چشم های توست
تا لحظه آخر برایت سبز می بارد
اشک زمین- دریاچه های غم- برای توست
معصوم
امید مهدی نژاد
با هر امام بوده و مأموم بوده است .
امّا یقین کنید که معصوم بوده است .
از چند سالگی ت که شب را ورق زدی
ماه از میان چشم تو معلوم بوده است
آب از فراتِ تشنه نخوری ، فقط هموست
کز فضل بی حساب تو محروم بوده است
یا دست یا که بال؛ همین است ، از ازل
اوج و فرود لازم و ملزوم بوده است
ای خاک تیره ! رحم نکردی به صورتش
این رسم در کجای تو مرسوم بوده است ؟
پایان تو مقدّمه فصل تازه ای ست
فصلی که پُر زخنجر و حلقوم بوده است .
دوست نوجوانان
سال پنجم / شماره 15 پیاپی 227 / 3 مرداد 1388
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 227صفحه 36