مجله نوجوان 228 صفحه 8

برای رسیدن . آرامش بی هیاهو قصه گوی خوب حالا شما این مطلب را می خوانید نزدیک به یک ماه از درگذشت پدر بزرگ قصه ها می گذرد ، پدر بزرگی که برای همه ما مثل یک بابای خوب یک عمر قصه گفت ، قصه هایی که عین واقعیت بود و از درون داستان های کهن واقعی سرزمین ما و از متن واقعیت های زندگی می آمد . او مثل یک بابای قصه گو برای بچه های ایرانی « قصه های خوب برای بچه های خوب» گفت بی آن که خود فرزندی داشته باشد . او یک عمر برای همه ما قصه های خوب گفت تا به این قصه آخر رسید ، اما کاش این قصه آخر را نمی گفت که قصه بدی بود؛ قصه مرگ . اما یک عمر قصه گفت و ما قصه زندگی او را نفهمیدیم و هرگز متوجه نشدیم که آذر یزدی که قصه های خوبی را برای ما روایت می کند ، قصه تلخی دارد که هرگز برای ما نمی گوید ، قصه ای که آن هم مثل قصه های دیگرش واقعی است چرا که زندگی خودش است . او هرگز برای ما نگفت که چقدر در کودکی دوست داشته که به مدرسه برود و به دلیل مخالفت پدرش این اتفاق برایش نیفتاده و درست زمانی که در دهه ششم زندگی پشت نیمکت کلاس درس نشسته نتوانسته اشک ذوق خود را مهار کند . او هرگز قصه نویسنده ای را نگفت که در آغاز نوشتن نگران بود که به خاطر قصه هایش مسخره اش کنند ، آذر یزدی هیچ گاه برای ما قصه آن نویسنده ای را روایت نکرد که در کودکی موقعی که دید پسر خاله اش پدرش که روی پشت بام با هم بازی می کردند و هر دو هشت سال داشتند ، چند تا کتاب دارد که او هم می خواست ولی نداشت ، اولین باری بود کهحسرت را تجربه کرد ، یا قصه نویسنده بزرگی که در اوج محبوبیت به خاطر نداشتن امکانات پایتخت را ترک کرد ئ به گوشه ای در شهر قدیمی خودش؛ یزد ، برگشت . او هیچ کدام از این قصه ها را نگفت چون داستان تلخ زندگی خود او بود . اما بهتر است حالا که او رفته کمی بیشتر بشناسیمش تا بهتر متوجه شویم که چه عزیزی را از دست داده ایم . آذر یزدی که بود ؟ مهدی آذر یزدی ، در روز دوم خمسه مسترقه سال 1300 شمسی در خرمشاه از توابع یزد در یک خانواده جدید الاسلام دیده به جهان گشود . - جدید الاسلام به کسانی گفته می شود که تازه چندین سال است که به دین اسلام روی آورده اند ، خانواده آذر یزدی قبلا زرتشتی بودند و سه چهار نسل پیش مسلمان شدند- پدر آذر یزدی ، کم سواد و متعصب بود و مدرسه دولتی و کار دولتی و لباس کت و شلوار را حرام می دانست ، به همین علت او را به مدرسه نگذاشت . مختصر خواندن و نوشتن را در خانه از پدر و قرآن را از مادربزرگ فرا گرفت . در سن چهارده پانزده سالگی ، همراه با کار رعیتی و یا شاگرد بنایی ، مدت یک سال و نیم ، صبح های تاریک به مدرسه خان می رفت و تا طلوع آفتاب نزد یک «آشیخ» یاد گرفتن عربی را با اصرار پدر شروع کرد . آذر یزدی ، پس از اتمام تحصیلات مقدماتی ، با زبان عربی و انگلیسی آشنایی یافت . در بحبوحه جنگ جهانی دوم و یکی دو سال از شهریور 1320 گذشته بود که به تهران آمد . در تهران با چند کتاب فروشی از راه مکاتبه آشنا بود ، در چاپ خانه حاج محمد علی مشغول به کار شد . با اینکه در مدت چهل و هفت سال اقامت در تهران ، از کتاب دور نشد ، ولی به کارهای مختلفی دست زد و هر وقت از هر جا بد می آورد ، چاپخانه علمی دوباره پناهگاه آذر یزدی بود . دو بار کتاب فروشی دایر کرد و هر دو بار ورشکست شد . دو بار با یکی از کسانی که در چاپخانه آشنا شده بود شریک شد و به کار عکاسی حرفه ای پرداخت و هر دو بار مغبون و پشیمان شد . یک بار یک عکاس خانه را خرید ، ولی بعد از یک سال واگذار کرد هر وقت نمی توانست با جایی جور بیاید ،

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 228صفحه 8