مجله نوجوان 237 صفحه 22

از لابلای کتابها چهل سال مردی از اصحاب ذوالنون ، قصد دیدار بایزید کرد ، بایزید از او پرسید : که را می طلبی ؟ گفت : بایزید را ! گفت : ای فرزند ! چهل سال است تا بایزید ، بایزید را می جوید . . . . رحمت خدا نقل است که شبی ، ابوالحسن خرقانی ، نماز همی کرد . آوازی شنود که : هان ! ابوالحسن خواهی که آن چه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند ؟ شیخ گفت : ای بار خدای ! خواهی تا آن چه از رحمت تو می دانم و از کرم تومی بینم ، با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجده ات نکند ؟ آواز آمد : نه از تو ، نه از من ! اثبات وجود خدا ! یکی پیش مولانا شمس الدین تبریزی گفت : من بهدلیل قاطع ، هستی خدا را ثابت کرده ام ! بامداد مولانا شمس الدین [به طعنه] فرمود که : دوس ، ملایکه آمده بودند و آن مرد را دعا می کردند که الحمد الله ، خدای ما را ثابت کرد ! خداش عمر دهاد . در حق عالمیان تقصیر نکرد ! ای مردک ! خدا ثابت است . اثبات او را ، دلیلی می نباید . اگر کاری می کنی . خود را به مرتبه و مقامی ، پیش او ثابت کن ! وگرنه او بی دلیل ثابت است . خبر بد راستی این خبر بد را هم بشنو که از هزار تومان حقوقی که گرفتم و به بانک گذاشتم (و شصت تومان هم از قبل در بانک داشتم) الان فقط دویست تومان در بانک دارم . البته فکر می کنم تا آخر ماه دیگر به این پول دست نزنم . مقصودم تا آخر ماه حقوق بگیرهاست که می شود پانزده مهر ، وگرنه امروز 29 شهریور بود که گذشت و فرا سی ام است . به هر صورت تا به حال یکصد و نود تومان به خانه ی جدید و یک صد و پنجاه تومان به خانه ی قدیم کریه داده ام . این سیصد و چهل تومان . پنجاه تومان کنتور و لامپ خریده ام . قریب صد تومان خرج اسباب کشی و غیره کرده ام . یک روز بچه ها را در مهمانخانه ناهار دادم بیست تومان . نزدیک به دویست تومان (شاید هم بیشتر) آذوقه خریدم که برایت نوشته ام و روزی تقریباً پنج تومان هم خرج خانه می شود . کمی کمتر یا بیشتر . لباسهایم را از دم داده ام اتوشویی . خودش شده است بیست تومان (با پالتو) . راستی ده تومان دادم مستراح را باز کردم . چه بدبختی ! و اینها می شود پانصد و پنجاه تومان . خرج های دیگر هم کرده ام و الان هم شصت تومان پول تو جیبم است ولی می بینی هنوز خیلی کم دارم . می دانم که فحشم می دهی و عصبانی می شوی که چرا ولخرجی می کنم . ولی خودت می دانی که ماه اول است و خانه عوض کرده ام . (راستی شصت تومان برای کریم خرید کردم) ماه دیگر را باید ملاک قرار داد . . . برای امشب کافی است . دلم می خواهد تو هم از جزئیات زندگی ات باخبرم کنی . برای من سرگرمی است فقط وقت کنی بنویسی . بروم به کریم درس بدهم . یک ربع به 11 داریم . زیاد وقت باقی نمانده . از نامه های جلال آل احمد به سیمین ، دانشور تک بیت ها پاک کن از غیبت مردم دهان خویش را ای که با مسواک ، دایم می کنی دندان ، سپید درمجالس حرف در گوشی زدن با یکدیگر در زمین سینه ها تخم نفاق افکندن است از عزیزان جهان هر کس به دولت می رسد آشنایی می شود از آشنایان کم مرا

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 237صفحه 22