مجله نوجوان 237 صفحه 27

می کند می خواهد توی دروازه بایستد . آن یکی می گوید یار کشی کنیم ! و من در میان آن همه هیاهو و حرف ها نمی دانم چه کنم ! می گویم کاش چنین پیشنهادی نمی دادم . اما چند دقیقه ی بعد بازی آغاز می شود . تعدادی را برای تشویق در کناری نگه می دارم . بقیه در دو تیم شروع به بازی می کنند . بازی با اجازه ی مسؤولین مدرسه قدری طول می کشد . مثل این که آن ها هم دلشان نمی آید این همه شور و هیجان را به هم بریزند . می گویم : بچه ها من شرمنده ی آقای مدیر و معلم های خوبتان می شوم ! . . . بازی تمام می شود . بچه ها قول می گیرند باز هم به آن ها سر بزنم ! اما نمی دانم می توانم سر قولم باشم یا نه ؟ . . . آن ها که می روند یادم می آید هنوز چیزی در باره ی خودشان ، کار های خارج از ساعت های درس و کار در روستایشان نپرسیده ام . می خواهم دوباره به کلاس ها بروم اما نه ! به اندازه ی کافی عکس گرفته ام . فکر می کنم بهتراست از عکس ها به جای گفت و گو استفاده کنم . ساعتی که توی مدرسه و در میان بچه ها بودم برایم خاطره ی شیرین و دلنشینی می شود . و با شوق زیاد از مدرسه بیرون می آیم .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 237صفحه 27