مجله نوجوان 238 صفحه 27

بلند و مشکی با بندی بلند ، یک جفت کفش معمولی و ساده که سال هاست توی کمد بابا دارد استراحت می کند . کفشی که مثل هیچ کدام از کفش ها نیست . مثل دمپایی نیست که بیرون از خانه را بلد نباشد . کفش بابا سال ها بیرون از خانه بود و گاهی به مدت کوتاهی توی خانه مان استراحت می کرد . کفش بابا مثل کتانی ام نیست که هر روز با آن به مدرسه می روم ؛ بلکه جای او دورتر از مدرسه بود . مثل کفش مهمانی نیست که همیشه خدا تمیز باشد و خودش را به این و آن نشان بدهد . کفش بابا برای پا های کوچک من بزرگ است . خیلی ساده اما محکم است نام کفش بابا پوتین است . کسی که پوتین را انتخاب می کند به مدل آن کاری ندارد ؛ چون یک مدل بیش تر نیست . کسی که آن را می پوشد ، به فکر تفریح و مسافرت و مهمانی نیست ؛ چون پوتین کفشی است برای جنگ . کفشی نیست که نازک نارنجی باشد و توی پر قو بخوابد . کسی که پوتین را می پوشد فقط به اندازه اش کار دارد . اگر اندازه اش بود ، آرزو می کند که لیاقتش را داشته باشد . جای پوتین در جا کفشی خانه خالی است ؛ چون برای خانه درست نشده است . زمین ورزش هم با آن آشنا نیست . پوتین با زمین های خاکی و پر از سنگلاخ آشناست . جایی که بوی دود و باروت و اسلحه می دهد . جایی که جنگ باشد و حرف دفاع از کشور در میان باشد . وقتی پوتین باشد ، نمی گذارد غریبه به خانه بیاید و پا توی کفش های ما بگذارد . خانه ی پوتین ، پادگان و سنگر است و صاحب پوتین ، نگهبان و مدافع کشور . سنگر استراحتگاه پوتین است . وقتی که جنگ بود ، روز و شب برای پوتین معنا نداشت . همیشهآماده باش بود . مثل صاحب پوتین . پوتین بود که سنگلاخ های منطقه جنگی را برای رزمنده ها هموار می کرد . کوه و سختی های راه برای پوتین بی معناست . پدرم سال ها باهمین پوتین هایش توی جبهه بود . پوتین یکی از یادگاری های اوست . پدر گاهی پوتین را از کمد در می آورد و به آن واکس می زند و به من می گوید که یادم باشدف روزی توی این مملکت جنگ بود . این یکی از نشانه های جنگ است . جنگ یک یادگاری هم روی پدرم گذاشته ، پدرم یک دستش را از دست داده ، و آن موقعی بود که ترکش مستقیم به دستش خورد . پدرم یک دستش را توی جبهه جا گذاشته و با کلی خاطرات به خانه آمده است ؛ خاطره های تلخ و شیرین . گاهی همین پوتین بهانه می شود که پدرم از جنگ بگوید . از آن لحظه هایی که همه اش مبارزه و نبرد بود . از آن روزهایی که غم غربت در دل رزمنده ها جوانه می زد . پوتین یادآور بی خوابی های پی در پی رزمنده ها بود . پوتین یعنی پایدار باش مرد . پوتین یعنی بایست مثل سرو و ایستاده بمیر . پوتین یعنی قدم رو به سوی دشمن بشتاب . یعنی ماندن ! و در جا زدن ، درست نیست . باید به سمت دشمن یورش برد تا خاک پاک وطن با گام های دشمن آشنا شود . پوتین یعنی ، نمی گذاریم یک قدم از خاک کشور در دست دشمن باشد . پدر هر چند وقت یک بار پوتین را به حیاط می آورد و کلی خاطره در ذهنش مرور می شود . من هم از باغچه گلی می چینم و توی پوتین های پدر می گذارم ، یک جفت پوتین که بوی گل می دهد . بوی گل سال ها جنگ ، پدر می گوید : "خیلی از پوتین ها حالا مانده اند و صاحب شان تنهایشان گذاشته ، صاحب شان گل بودند که در جبهه پرپر شدند . خیلی ها هم پاهایشان را با پوتین هایشان از دست داده اند و کفش آن ها ویلچر است ." اشک در چشم های پدر جمع می شود . رو به پوتین ها می کند و می گوید : "ای پوتین های من ، شما مرا به جبهه بردید . کلی جاها رفتیم . کلی عملیات رفتیم . شما هر جا که خواستید مرا بردید ، اما تنها جایی که بلد نبودید مرا ببرید ، جاده ی شهادت بود ."

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 238صفحه 27