مجله نوجوان 240 صفحه 20

از لابلای کتابها س .حسینی دستمال شاهانه ناصرالدین شاه به قدری به عظمت و ابّهت مقام سلطنت اهمیت می داد که دستمال های جیب خود را که طبعاً چرک می شد ، از جیب خود خارج نمی کرد که مبادا متصدی شست و شو؛ آب خشک شده ی بینی شاه را در دستمال ببیند . زمستان ها دستمال چرک خود را به بخاری می افکند و خود را از آن خلاص می نمود و تابستان ها لای علف های باغ و این سر وآن سر پرت می کرد . شرح زندگانی من عبدالله مستوفی مرگ برادر عزیز دلم ! امروز ناگهان خبر بدی به ما رسید . یعنی به خانواده ی ما؛ خبر مرگ برادرم در مدینه ، فکرش را بکن ! من ظهر که برای ناهار رفتم منزل پدرم لب حوض داشت وضو می گرفت ، مسجد نرفته بود و پیدا بودکه وضع ، غیر عادی است و همان لب حوض خبر را به من هم داد که : "کمرم شکست و یک برادر داشتید از دست تان رفت ." و من خسته و از راه رسیده چنان از جا در رفتم که تا یک بعد ازظهر گریه می کردم . . . . من بدبخت را بگو که چه قدر اصرار می کردم برگردد و جای پدر را بگیرد که سر پیری حوصله ی مسجد ومنبر را ندارد . هیچ حالم دست خودم نبود . . . بد جوری خواهرها گریه می کنند . امیدوارم برای هیچ کس پیش نیاید . الآن اشک ریزان دارم برای می نویسم ، بیچاره برادرم ! بیچاره تر این مادر بدبخت که گمان نمی کنم این عزا را به سر ببرد ، پدرم خیلی با خون سردی تحمل می کند ، پیر است و خبر عزا خیلی شنیده ولی من تا به حال به این چیزها عادت نداشته ام . به هر صورت دلم برای این می سوزد که سی سال با یکی برادر بوده ام - مثلاً برادر بوده ام - ولی اصلاً از برادری با او چیزی درک نکردم . بدبخت رفته بود که بقاع ائمه ی اطهار را در بقیع بسازد . حالا خودش هم در یک گوشه ی بی نام و نشان آن خراب شده به خاک رفته . نامه های آل احمد به دانشور جلد 2 تنبل ها نقل است که شاه عباس خواست تنبل ها را شماره کند دستور داد جار زدند که تنبل ها برای گرفتن جیره جمع شوند . طولی نکشید که ثلث مردم شهر به نام تنبل معرفی گردیدند . پس برای معرفی کردن تنبلان واقعی ، فرمان داد ایشان را در سر پوشیده ها جا داده . کاه دود راه بیندازند . چون چنین کرده شد ، یک یک برخاسته ، راه خود را گرفتند و به همین ترتیب تنها دو تن باقی ماندند . یک تن شان به صدا درآمد که :"کور شدم دود را تمام کنید !" دومی گفت : "از طرف من هم بگو !" تنبل واقعی نفر آخر درآمد . پس چون او را به واقع ناتوان از فعالیت دیدند ، برایش وسیله ی معاش و همسر فراهم آوردند . قند ونمک جعفر شهری آرزوی عبید عبید زاکانی از اختلاف کلمه و نفاق میان مسلمانانها در

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 240صفحه 20