مجله نوجوان 239 صفحه 10

به فرهاد اسد پور عبدالمجید نجفی پابرهنه ام و یک لا پیراهن ، اما سردم نیست . حالا برف می بارد . هیچ عجله ای برای پایین آمدن ندارند انگار ، دانه های برف سبک تر از همیشه هستند . می روم بیرون و پا می کشم سمت ردیف درختان کاج سربالا می گیرم . هزاران هزار دانه های برف از دل آسمان شب که به سرخی می زند ، فرو می ریزد . اما من سردم نیست . تازه کمی هم عرق کرده ام . با خودم می گویم : فردا آدم برقی می سازم گنده تر از خودم . فکرم را می بینم که مثل بخار که از لوله ی کتری در حال جوش بیرون می جهد ، از وسط سرم فواره می زند بیرون و می خورد به برف ها . دانه های برف رنگی می شوند . بنفش ، قرمز ، زرد ، برف رنگی؟ !

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 239صفحه 10