مجله نوجوان 239 صفحه 28

خویِ بد مجید ملامحمدی سگی پای صحرانشینی گزید . به خشمی که زهرش ز دندان چکید مردی صحرانشین که از کار صحرا ، خسته و کوفته باز می گشت وبه طرف بادیه خود می رفت . با سگی ولگرد و وحشی روبه رو شد . سگ گرسنه و بی رحم به طرف او خیز برداشت . مرد با چند بار داد و فریاد ، خواست او را از خود براند ، اما سگ دست بردار نبود . مرد چوبدستی اش را بالای سر چرخاند . سگ نترسید و دوباره خیز برداشت . تا سرانجام با او گلاویز شد . مرد هر چه کرد که سگ را براند ، سگ نترسید و دست از حمله برنداشت . مرد خواست با خنجر کوچکی به حیوان حمله کند . اما دلش نیامد . ناگهان سگ حمله کرد و بی مهابا پای او را دندان گرفت . صدای ناله ی مرد به هوا برخاست . با چوبدستی به کمر سگ زد . تا سگ پای او را رها کرد . مرد ناله کنان برخاست تا دوباره

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 239صفحه 28