مجله نوجوان 241 صفحه 22

ایتالوکالوینو (jslbko bluliqo) در سال 1923 سانیتاگو در لاس وگاس در کوبا به دنیا آمد پدر و مادرش هر دو گیاه شناس بودند و تأثیر آنها در طبیعت گرایی آثار وی مشهود است وی تا پنج سالگی در کوبا ماند . سپس به ایتالیا رفت و بیشتر زندگی خود را همان جا سپری کرد . کالوینو در سال 1947 با نوشتن پایان نامه ای درباره ی جوزف کنزاد در رشته ی ادبیات از دانشگاه تورین فارغ التحصیل شد . کالوینو در سال 1950 به اتحاد جهاهیر شوروی سفر کرد . یادداشت های این سفر در روزنامه ی لونیتا چاپ شد و برای او جایزه به ارمغان آورد . چند سال بعد در سفری به کوبا ، در هاوانا ازدواج کرد . کالوینو در این سفر کوبا ، به زادگاهش نیز رفت و با ارنستو چه گوارا هم دیدار کرد . در سلا 1981 نشان افتخار فرانسه به او اعطا شد . او در 19 سپتامبر 1985 دراثر خونریزی مغزی در سیه نا چشم از جهان فرو بست . دور و بر ما گاو نر کمباب است . مرتعی برای چریدن نیست یا زمین وسیعی برای شخم زدن وجود ندارد؛ فقط درخت میوه دارد و قطعه های کوچک زمین که برای کندن آن کلنگ لازم است . اینجا حیوان های تر و فرز می خواهد که بتوانند از صخره ها بالا بروند : مثل قاطر و بز ، به هر حال گاوها و ورزاها با این محل تناسبی ندارند ، که گنده و تنبل اند . ورزای خانواده اسکاراسا تنها گاو دره بود؛ گاوی ستبر و کمی جمع و جور که با محل تناسبی هم داشت . فرزتر و رامتر از هر قاطری بود . موره تویللو صدایش می کردند . وسیله امرار معاش دو تا از اسکاراساها به حساب می آمد . پدر و پسر ، با گشتن در دره وحمل کیسه های ذرت به آسیاب . یا حمل برگ های نخل برای صادر کننده ها یا حمل کود حیوانی برای سندیکا خرج شان رادر می اورند . آن روز موره تویللو ، زیر بار دو کیسه ای که دو طرف خورجین بود لنگر بر می داشت و یک وری می رفت . کنده های درخت زیتون بود که برای فروش به یک مشتری در شهر بار کرده بودند . سر افسار که به حلقه ای روی پوزه نرم سیاهش بسته بود و شل و ول به زمین می رسید ، در دست های نانین پسر باتیستین اسکاراسا بود . نانین مثل پدرش لاغر و ریقو بود؛ و اسکاراسا ، در حقیقت لقبی بود به معنی پایه مو ، جفت عجیبی بودند : گاو ، با پا های کوتاه و شکم پهن وزغ مانندش . در جاده آرام زیر بار را می رفت ، و اسکاراسا ، با صورت دراز و ته ریش قرمز سیخ سیخی و دستی که در آستین پیراهن خفت افتاده بود . در هر قدم ظاهراً لگدی به حیوان می زد ، با وزش باد شلوارش مثل بادبان تکان می خورد انگار که چیزی در آن نیست . آن روز صبح هوا بهاری بود؛ احساس می کرد چیزی را بازیافته ، چیزی که هر سال ناگهان در یک صبح بخصوص اتفاق می افتد . یاد آور چیزی که انگار ماه ها فراموش شده بود . موره تویللوی معمولاً آرام ، بی قرار بود . صبح زود که نانین برای بردنش آمد ، دید توی طویله نیست؛ رفته بود بیرون بچرد؛ چشم هایش می چرخید و گیج بود . یک لحظه می ایستاد و دوباره راه می افتاد . پوزه سوراخ را با حلقه ای که از آن رد شده بود بالا می گرفت و با دماغی کوتاه هوا را بو می کرد . آن وقت نانین به افسار ضربه ای می زد و با صدای تو دماغی . که آدم ها با گاوها حرف می زنند ، فحشی به او داد . گویا چیزی گاه و بی گاه موره تویللورا تحریک می کرد؛ شب بدی را گذرانده بود که ناآرام بود و آن روز صبح بی قرار از طویله بیرون زده بود : رؤیا های فراموش شده ای از دنیای دیگر می دید . از دشت های علفزار انبوه همواره پر از گاو ، وسط گله گاوها خودش را می دید که گویی دنبال چیزی می گردد . آن روز صبح ، وقتی موره تویللو تلوتلو خوران می رفت ، درد زخمی را که از قلاب قرمز داشت حس می کرد . سر راه ، پسر بچه هایی را می دیدند که پیراهن سفید با نوار زری دوزی روی بازو ، پوشیده بودند . دختر کوچولوها هم لباس عروس تن شان بود . مراسم نخستین تکلیف بود ، هر وقت نانین بچه ها را با این لباس ها می دید خاطره تلخی که چند ماهی فراموش شده بود . دوباره به سراغش می آمد و ته ذهنش را تیره می کرد ، شاید به این علت بود که می دانست بچه هایش هیچ وقت نمی توانند از آن لباس های سفید برای شرکت در مراسم تعمید داشته باشند . لابد خیلی گران است ! کلی باید پیاده شوند برای چنین لباسی ، به یاد اشتیاق خودش افتاد . که دلش می خواست بچه هایش به عضویت کلیسا درایند ، پسر کوچکش را می دید که در سایه روشن لرزان کلیسا لباس ملوانی سفید به تن دارد . با یراق طلایی روی بازو و دخترش را با تور و دامن دنباله دار عروس می دید . رزا خرخری کرد : رؤیایش زنده شد ، انگار گله ی گاوها را می دید که یورتمه می ورند و خودش درمیان آنها بود و سعی می کرد پا به پای آنها برود . ناگهان بالای کپه ای ، وسط گله ، نره گاوی ظاهر شد؛ سرخ مثل درد همان زخم؛ شاخ های بلندش مثل داس بودکه به آسمان می سایید ، و با غرشی به طرف موره تویللو حمله کرد . توی میدان کوچک جلو کلیسا بچه هایی که برای تعمید می رفتند ، موره تویللو را دوره کردند . فریاد می زدند : "ورزا ورزا" دیدن ورزا در محله آنها منظره ای غیر معمول بود . با جربزه ترین شان دستی به شکم گاو زد . در حالی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 241صفحه 22