مجله نوجوان 242 صفحه 13

طنز یک عید ، مخصوص پسر آقای خوش بین سید سعید هاشمی هر سال وقتی شب عید ، عیدی آقای خوش بین را به حساب می ریختند ، خیابانها ، و فروشگاهها و بازار آن قدر شلوغ می شد که خرید عملاً ناممکن بود. و خرید آنها معمولاً می ماند برای بعد از تعطیلات که آن هم دیگر مزه ای نداشت. اما امسال آن قدر خوش بین فکرش را کرده بود. او روز بیست و هشتم اسفند را برای خودش از اداره مرخصی گرفته بود و برای پسرش هم از مدرسه تا صبح اول وقت به بازار بروند و خریدشان را انجام بدهند ، منتها امسال با خانم صحبت کرده بود که او و خود آقای خوش بین از خرید شب عید انصراف بدهند و در عوض برای فرزندشان سنگ تمام بگذارند ، یک سال تمام بود که پسرک بنده ی خدا هرچه می خواست آقای خوش بین حواله اش می داد به آخر سال روز گرفتن عیدی. روز بیست و هشتم صبح زود پسرک آماده شد و دست بابا را گرفت و زیر دعا و فوت مادر به طرف بانک سر کوچه راه افتادند. آقای خوش بین کارتش را توی دهان عابر بانک فرو کرد عیدی اش را گرفت و گذاشت توی جیبش ، پسرش با خنده گفت : بابا جیبت قلمبه شده ها ! آقا خوش بین خوش خوشانش شد و خندید. سپس از جیب دیگرش قبض های آب و برق و تلفن و گاز و موبایل و دفتر چه ی قسطش را درآورد. رفت داخل بانک و همه را پرداخت کرد. متصدی باجه با لبخند کار آقای خوش بین را راه انداخت و در آخر گفت : عیدتون هم مبارک باشد. آقای خوش بین فهمید که آقای متصدی التماس دعا دارد اسکناس ، درآورد و با لبخند آن را به عنوان عیدی به او داد و گفت : عید شما هم مبارک و از بانک زدند بیرون. بیرون بانک گدایی که روی جدول پیاده رو نشسته بود با دیدن آقای خوش بین گفت : خدا از بزرگی کمت نکنه ، این شب عیدی نذار شرمنده ی زن و بچه بشیم. آقای خوش بین با خودش فکر کرد : این بدبخت راست می گه. اون که کارمند دولت نیست که مثل من یک عیدی قلمبه بگیره. بعد دست توی جیبش کردو یک اسکناس نو درآورد و به گدا داد. حسن آقا لبنیاتی داشت دم مغازه اش را آب پاشی می کرد با دیدن آقای خوش بین گفت : به به ! آقای خوش بین ! ظاهراً اوضاع بر وفق مراده ؟

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 242صفحه 13