مجله نوجوان 242 صفحه 17

با این همه عیدی علی بابا جانی یک بار دیگر آمده عید پوشیده رؤیا ، دامنی نو بابا برای من خریده یک عینک و پیراهنی نو * با عینک نو می توانم دنیا زیبا را ببینم هرچیز زیبا را در اینجا زیباتر از رؤیا ببینم * تا پیش از این ها قلک من پر بود از تنهایی و غم با این همه عیدی ، دوباره پر می شود از پول ، کم کم * فکر رفیقم هستم امشب با این همه عیدی که دارم او که لباسی نو ندارد من بی رفیقم بی بهارم * باید شریک خود کنم من غم ها و تنهایی او را سهم خودم را با رفیقم قسمت کنم ، من صبح فردا را

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 242صفحه 17