با این همه عیدی
علی بابا جانی
یک بار دیگر آمده عید
پوشیده رؤیا ، دامنی نو
بابا برای من خریده یک عینک و پیراهنی نو
*
با عینک نو می توانم
دنیا زیبا را ببینم
هرچیز زیبا را در اینجا
زیباتر از رؤیا ببینم
*
تا پیش از این ها قلک من
پر بود از تنهایی و غم
با این همه عیدی ، دوباره
پر می شود از پول ، کم کم
*
فکر رفیقم هستم امشب
با این همه عیدی که دارم
او که لباسی نو ندارد
من بی رفیقم بی بهارم
*
باید شریک خود کنم من
غم ها و تنهایی او را
سهم خودم را با رفیقم
قسمت کنم ، من صبح فردا را
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 242صفحه 17