مجله نوجوان 242 صفحه 20

کشتی رنگین کمانی علی بابا جانی کشتی زیر نور ماه آرام در حرکت بود . ستاره های ریز و درشت به عمو نوروز چشمک می زدند . دریا آرام بود و عمو نوروز از این آرامش شب لذت می برد . از صبح تا شب سوار بر کشتی به طرف شمال حرکت می کرد . کشتی ای که بهار را به همه جا می برد . توی کشتی همه چیز بهاری بود؛ بشکه های پر از ماهی قرمز ، جعبه هایی پراز سبزه های تازه جوانه زده ، کارتن هایی پر از سیب سرخ و گونی هایی پر از سنجد و سماق ، تخم گل های بهاری هم گوش های از کشتی جا خوش کرده بود و عمو نوروز آن ها را باید به ساحل می رساند تا مردم بهار را احساس کنند . پلک های عمو نوروز داشت سنگین می شد . دیگر نمی توانست روی پا های خودش بایستد . احساس خستگی می کرد . دست به روی سکان کشتی زد و گفت : "کشتی رنگین کمانی ام ! تو همین طور به راه خودت ادامه بده تا من چرتی بزنم ." و بعد رفت روی تخت دراز کشید . روی ننو دراز کشیده بود؛ ننویی که یک سرش به درخت نارگیل بسته شده بود و سر دیگرش به یک درخت پر ازسایه ، ننو آرام تکان می خورد . عمو نوروز داشت لذت می برد و احساس آرامش می کرد؛ اما یکدفعه همه چیز عوض شد . باد شدیدی وزید . درخت ها تکان خوردند ، ننو هم تکان خورد و عمو نوروز از ننو پرت شد پایین . چشمش را که باز کرد ، خودش را در گوشه ی اتاق فرمان دید . بدنش درد گرفته بود . خمیازه ای کشید و گفت : "وای ، چه خوابی بود ! چرا از تخت افتاد پایین ؟" سراسیمه از جا بلند شد . به قطب نما نگاه کرد . از تعجب داشت شاخ در می آورد . با خودش گفت : "وای ، چرا قطب نما از کار افتاده ؟ من کجا هستم ؟" ازاتاق فرمان بیرون آمد . روی اسکله ی کشتی ایستاد . همه چیز به هم ریخته بود . بادبان پاره شده بود . کشتی سرگردان در دریا به طرف جنوب می رفت عمو نوروز دست روی پیشانی اش گذاشت و دورترها را نگاه کرد . چیز سیاهی از دور پیدا بود که داشت می رفت . موجی بزرگ در دریا افتاده بود و کشتی را بالا و پایین می برد . باد دور و برکشتی چرخ می زد عمونورزو داد زد : "آ های باد ، چه خبر است ! همه چیز را به هم زدی ، دارم از سرما یخ می زنم ." باد هوهویی کرد و گفت : "وای عمو نوروز ، توهستی !" عمو نوروز شالش را دور دهانش پیچید و گفت : "پس می خواهی کی باشم ." باد آرام گفت : "وای عمو نوروز ، ببخشید ! من بادبادن کشتی ات را پاره نکردم . چند لحظه پیش کشتی ننه سرما از این جا رد شد . طوفان هم با او بود . حتماً کار ننه سرماست . مگر کشتی ننه سرما را ندیدی ؟" عمو نوروز گفت : "نه ، من خواب بودم ." - حالا کجا می خواهی بروی ؟ - می روم طرف ساحل ، مردم منتظر هستند تا هدیه های بهاری را به آن ها بدهم . باد گفت : "پس چرا به طرف جنوب می روی ؟ باید به طرف شمال بروی ." عمو نوروز دستی به پیشانی اش زد و گفت : "امان از دست ننه سرما . همه چیز را که به هم ریخته ، هیچ ، مسیر کشتی را عوض کرده . حالا چه کار کنم ؟" باد گفت : "ناراحت نباش ، من کمکت می کنم . من دوباره دوست دارم به ساحل برگردم ." بعد چرخی زد و کشتی را به طرف شمال هدایت کرد . عمو نوروز خوش حال رفت توی اتاق فرمان و نگاهی به جلو انداخت نور فانوس دریایی از فاصله ی دور پیدا بود . قطب نما هم شمال را نشان می داد . باد پشت سرکشتی ایستاده بود و کشتی را به طرف جلو هل می داد . عمو نوروز سراغ ماهی ها رفت . ماهی های قرمز ، توی آب این طرف و آن طرف می رفتند . عمو نوروز سیب هایی را که کف کشتی ریخته شده بود با زحمت جمع کرد و توی کارتن ریخت . گونی های سنجد و سماق را هم سر جای شان مرتب کرد . باز به طرف اتاق فرمان

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 242صفحه 20