مجله نوجوان 243 صفحه 4

اول سلام روزی پر از خاطره های شیرین تو هم آمده بودی ، خیلی ها آمده بودند . بزرگترها ، کوچکترها ، همه دور هم جمع بودند . هر جا و هرکس را نگاه می کردی خنده می دیدی . لب ها می خندید . چشم ها درخشان بودند ، و حرف ها شیرین شنیدنی . بازی ها هم به راه بود . چه روز خوب و زیبایی ، آدم ها از راه های دور ونزدیک آمده بودند . گروهی توی باغ ها و بوستان ها ، گروهی در حاشیه و کنار رودخانه ها ، عده ای در محوطه ی سرسبزی در کنار درخت هایی که تا چند هفته ی قبل خشک و بی برگ و بار بودند و حالا سبز بودند و پر برگ ! و بار بودند و حالا سبز بودند و پر برگ ! و باغ ها پر از شکوفه های رنگارنگ . بچه ها درختان چغاله بادام و گوجه سبز را که می دیدند ، دلشان می خواست میوه های آن ها قدری درشت تر و آبدارتر بودند و می شد بهشان ناخنک زد . آن روز ، یک روز خوب بود . روزی پر از خاطره های شیرین و به یاد ماندنی ، و چه لذتبخش بود خوردن ناهار ، و بعد هم عصرانه در باغ و بوستان ها و در حاشیه وکنار وردخانه ها ! آن روز ، روز سیزدهم فروردین بودو امروز روز درس است و مدرسه ، همه ی روزهای خدا خوب هستند . فرقی نمی کند در مدرسه سپری شوند ، یا در کوچه وبازار و کوه و جنگل و مقابل دریا و دشت ! مهم شما هستید و قلب های مهربانتان . دوستتان داریم . به یادتان هستیم به یاد ما باشید .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 243صفحه 4