ابا حارثه می گوید : من مقداری سیب دارم آوردن سیب با من !
تمیم می خندد و می گوید : من هم به می آورم !
ابا محمد هم تا می آید چیزی بگوید ، من جلوتر از او می گویم : من هم چند تا عود خوشبو می اورم .
ابا محمد با خنده می پرسد : پس من چی ؟
ابا حارثه پاسخ می دهد : تو هم به من در آوردن سیب ها کمک کن !
همگی می خندیم . بعد ، خیلی زود برمی گردیم به خانه هایمان تا این بار با دست پر به عیادت مریض برویم .
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 243صفحه 23