مجله نوجوان 245 صفحه 20

از لابلای کتابها سین. حسینی زبان در ایران، سه زبان رواج دارد. نخست زبان فارسی که زبان اصلی این امپراتوری پهناور است، دو زبان ترکی و عربی نیز از زبانهای مرسوم در آن سرزمین است و مردم جز این سه زبان، به زبانهای دیگری آشنایی ندارند و افراد عالیمقام معمولاً هر سه زبان فارسی، ترکی و عربی را میدانند. بعضی از زنها نیز هر سه زبان را میفهمند و کم و بیش میتوانند با این زبانها مقصود خود را به زبان بیاورند. من فارسی و ترکی را میدانم و عربی را هم میتوانم بخوانم و بنویسم. با این وصف، گاهی متوجه میشوم که بعضی از جملهها و نکتهها را که از این و از آن میشنوم درست نمیفهمم، و ناراحت بودم که چرا عربی را درست و کامل نمیدانم. فارسی، زبان شعر است و ادبیات و در عین حال زبان عامّهی مردم. ترکی، زبان سربازان است و درباریان. زنهای حرمسرا، بزرگان و افراد عالیمقام بیشتر با زبان ترکی آشنا هستند و ترکی حرف میزنند؛ چون بیشتر آنها از سرزمین ترک زبان آمدهاند و ترکیزبان اصلی آنهاست. عربی، زبان مذهبی و زبان ویژهی علم و دانش است و ایرانیان میپندارند که این سه زبان، بهترین و عمدهترین زبانهای جهاناند و همه در این نکته متفق و همعقیدهاند. سفرنامهی ژان شاردن قرن هفدهم میلادی پاداش مهربانی گویند روزی موسی(ع) در آن وقت که هنوز پیش شعیب، شبانی میکرد و وحی به وی نیامده بود، گوسفندان میچرانید. قضا را میشی از گله جدا افتاد و موسی خواست که او را به گله بَرَد، میش برَمید و در صحرا افتاد و گوسفندان را نمیدید و از بددلی همی ترسید. موسی(ع) در پی او میدوید تا مقدار دو فرسنگ، چندانی که میش خسته شد، از ماندگی بیفتاد، موسی(ع) در وی نگاه کرد و رحمش آمد، گفت: «ای بیچاره! به چه میدویدی؟» و بر گرفتش و بر دوش نهادش و دو فرسنگ او را آورد، تا به رمه رسانید، چون میش رمه را دید بتپید و به رمه آمد، ایزد... فرشتگان را ندا کرد که: «دیدید آن بندهی من با آن میشک دهن بسته چه خوشخویی کرد، و بدان رنج که کشید او را نیازرد و بروی ببخشود، گفت: به عزّت خود که او را برکشم و کلیم و همسخن خود گردانم و پیامبریاش دهم و بدو کتاب فرستم و تا جهان باشد از وی گویند» و به سبب مهربانی، این همه کرامتها بدو ارزانی داشت. سیاستنامهی نظامالملک طوسی آرمان ابوبکر رُبابی (از شوخ طبعان قرن چهارم هجری)، بیشتر شبها به دزدی رفتی. یک شب به دزدی رفت و چندان که سعی کرد، چیزی نیافت. دستار خود بدزدید و زیر بغل نهاد. چون به درِخانه رسید، زنش گفت: «چه آوردهای؟»

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 245صفحه 20