مجله نوجوان 246 صفحه 12

میشوم! خوابگزار کمی در فکر فرو رفت. مانده بود که تعبیر خوابِ خلیفه را چگونه به او بگوید. دست به ریش بلند و زِبر خود گرفت. بعد گفت: عمر خلیفهی عزیز و بزرگ ما دراز است. تعبیر خواب شما این است که همهی نزدیکان شما زودتر از شما از دنیا خواهند رفت. اما شما زنده خواهید ماند و پس از آنها میمیرید! هارون غمگین شد. لرزید. سرش گیج رفت. وزیر با ترس زیاد جلو رفت و پرسید: ای امیرالمؤمنین، چی شد، حالتان خوب نیست؟! هارون روی تخت خود نشست. مثل آدمهای مادر مرده سرِ خود را گرفت و با افسوس گفت: ای وای بر من، یعنی من زنده میمانم و غم مرگ همهی نزدیکانم را یکییکی خواهم دید. ای وای...! صورت وزیر سرخ شد. خوابگزار فوری با خودش فکر کرد: ای وای، مثل اینکه تعبیر من باعث شد، حال خلیفه بد شود، خدایا به دادم برس! ناگهان هارون رو به حاجب، فریاد زد: زودتر این خوابگزار نادان را از این جا ببرید و به او صد ضربه شلاق بزنید. او باید تنبیه شود. چون با این تعبیرش حرف دردناکی به من زد و دلم را از ترس و وحشت خالی کرد! حاجب با اخم زیاد، دستِ خوابگزار را گرفت. خوابگزار به التماس افتاد. دست خود را کشیدو به خلیفه گفت: مرا ببخشید خلیفهی بزرگ، من نادان بودم. مرا عفو کنید! هارون با ناراحتی جواب داد: وقتی که همهی نزدیکان من بمیرند، دیگر زندگی برای من چه لذتی دارد مردک؟! حاجب و چند مأمور، خوابگزار را کشانکشان، به طرف زندان بردند. چون او هیکل چاقی داشت و به سختی راه میآمد. هارون فوری به وزیر یک دستور تازه داد: - بروید و یک خوابگزار دیگر برایم بیاورید، عجله کنید! وزیر با عجله همراه چند مأمور از قصر خارج شدند. هوا تاریک بود. یک جغد تنها، بر روی درخت کاج کنار اتاق خلیفه آواز میخواند. خلیفه وقتی صدای او را شنید بیشتر ترسید و از حاجب خواست، یک تیرانداز ماهر را به سراغ او بفرستد تا جغد را بکشد. وزیر و همراهان فوری به خانهی یک خوابگزار دیگر رفتند. خوابگزار دوم از ماجرای خواب و تعبیر خوابگزار اول خبردار شد. پس خودش را آماده کرد تا قصهی خواب خلیفه را به گوش خود بشنود. او به خلیفه که رسید، تعظیم کرد. بعد دست خلیفه را بوسید و گوش به فرمان ایستاد. خلیفه هم بیحوصله و کوتاه، خواب خود را برای او تعریف کرد. خوابگزار بدون آنکه فکر کند و خلیفه را در انتظار بگذارد لبخند زد و گفت: ای خلیفهی بزرگ و بینظیر، تعبیر خواب شما آسان است، عمر شما طولانیتر از عمر همه خواهد بود و همهی عزیزان شما زیر سایهی شما زندگی خواهند کرد! بهتر است صدقه بدهید و گوسفند قربانی کنید. ناگهان چهرهی هارون پر از آرامش شد. از کوزهای نقرهای در کاسهای طلایی آب ریخت. بعد آب آن را به آرامی سر کشید. کمی نفس کشید و به وزیر گفت: به این خوابگزار دانا، صد سکهی طلا بدهید! وزیر و حاجب تعجب کردند. وزیر صورت خود را جلو برد و آهسته پرسید: ای امیرالمؤمنین هر دو خوابگزار تعبیرشان مثل هم بودند اما چرا آن اولی را تنبیه کردید و به این یکی این همه جایزه بخشیدید؟ هارون جواب داد: درست است، اما بین این سخن با آن سخن که آن خوابگزار گفت فرق است. او با تعبیر خود، من را وحشتزده کرد. اما این خوابگزار با تعبیر شیرین و آرامش، به من آرامش و امیدواری داد و گفت صدقه بدهم و قربانی کنم. وزیر که به پاسخ سؤال خود رسیده بود خندید و دست خوابگزار را گرفت. بعد او را به اتاق خودش برد تا جایزهاش را بدهد. پاورقی: 1. او یکی از خلیفههای، سلسلهی عباسیان در بغداد بود که با زور و ستم بر مسلمانان حکومت میکرد. 2. کسی که همه کاره خلیفه در قصر بود. 3. کسی که خوابهای خلیفه و بزرگان را تعبیر میکرده است.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 246صفحه 12