مجله نوجوان 246 صفحه 25

دیو بود و دشمنی با منارهها چنگ میزد به صورت ستارهها یکی از همون روزای سخت و سرد به وطن اومد یه آشنا، یه مَرد قطرهها با هم بودن، شدن یه رود هر کی با خمینی بود، حُسینی بود چشمهها یکدل و یکصدا شدن لشکر متحد دریا شدن انقلاب ما قفسها رو شکست دیوِ زشتی عاقبت از پا نشست یه حسینیه، یه مَردِ با خدا یه آقا با عطر و قرآن و عبا دشمنِ ستمگرانِ روزگار یاور اصلی او پروردگار صبر او مثل امام مجتبی بسته عهدی با شهید کربلا صاحب یه قلب روشن، مثل آب باغبون لالههای انقلاب جانمازش بوی آسمون میداد راهِ پروازو به ما نشون میداد دستاشو سایبونِ گُلا میکرد او برای بچهها، دعا میکرد میدونی امام چی از خدا میخواست؟ آدما رو از بدی جدا میخواست او میگفت که «دنیا محضرِ خداست» این سخن، درسی بزرگ برای ماست یادمون باشه نگاهِ روشنش یادگاری مونده راهِ روشنش... هر بهار، به این روزا که میرسیم تسلیت میگه پرستو به نسیم

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 246صفحه 25