مجله نوجوان 247 صفحه 7

دوست دارم علی اذیت کند زمانی که علی به دنیا آمد، ما روزی پنج ـ شش ساعت به بهانة علی پهلوی آقا بودیم، تا علی راه افتاد. بعدها که علی بزرگتر شد، موقع نماز، آقا برای علی عمامه میبست و علی پیشنماز میشد و ما به اصطلاح پشت سر علی نماز میخواندیم. یک روز آقا در سجده بودند که علی روی کول آقا رفت و خیلی طول کشید تا پایین آمد، من ناراحت شدم که شاید قلب آقا ناراحت بشود. یکی دو روزی برای نماز پشت سر آقا، نیامدم. امام زنگ زدند، گفتند: چرا نماز نمیآیی؟ گفتم: علی اذیت میکند، من به خاطر او نمیآیم. ایشان گفتند: من دوست دارم علی اذیت کند، او را بیاور. منیره جعفری گربهای در حیاط یک روز در حیاط راه میرفتیم، گربهای در آنجا میچرخید، هنوز با گربه دوست نشده بودم، اما آقا بهش غذا میداد. رفت و آمد گربه دیگر خیلی زیاد شد. بعد، هر موقع ما میآمدیم سریع میدوید، میآمد و با ما راه میرفت. دیگر با ما دوست شده بود. اگر ما محلش نمیگذاشتیم، جلویمان میآمد و دوباره عقب میرفت خیلی بامزه بود. یک روز که کول من بود، تا حاج عیسی را دید (حاج عیسی اذیتش میکرد) یک پنجول پشت من زد و رفت. ننه صغری که آنجا بود به حاج عیسی گفت: گربه را از اینجا ببرید. بعد که آقا شنید گربه را بردهاند، خیلی ناراحت شدند؛ آقا خیلی بهش غذا میدادند، اکثر گوشتهای غذایشان را به آن میدادند. سیدعلی خمینی (نوه حضرت امام) بیایید علی را ببرید یک روز وقتی پیش امام آمدم خیلی شلوغ کردم، آقا با آیفون زنگ زدند و گفتند: بیایید علی را ببرید، من را اذیت میکند، بعد گوشی را زمین گذاشتند. من هم گوشی را برداشتم و زنگ زدم، گفتم: بیایید آقا را ببرید، اذیتم میکند. اما از این کار من خیلی خندیدند. سیدعلی خمینی (نوه حضرت امام)

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 247صفحه 7