مجله نوجوان 247 صفحه 9

طنز چند صفحه از یک دفتر خاطرات سیدسعید هاشمی 30 خرداد سهشنبهها را میگذارم برای فوتبال. اصلاً فوتبال از اول هم سهشنبهها حال میداد. جواد اینها سالن گرفتهاند. خیلی کیف میدهد. دیگر آخر هفتهها مجبور نیستیم شیشههای شکستهی محله را بشمریم و پولشان را حساب کنیم. فکر پول سالن را هم کردهام. مامان را راضی میکنم پولش را او بدهد. مگر چقدر میشود؟ مامان حتماً راضی میشود. تازه باید افتخار کند که پسرش دنبال بازیگوشی نمیرود و سرش را یکجور گرم کرده. 31 خرداد جواد امروز میگفت: پسر باید مستقل باشیم. باید روی پای خودمان بایستیم. گفتم: چهطوری؟ گفت: بیا روزهای چهارشنبه برویم پارک، آلوترش و تمشک و برگه و از این چیزها بفروشیم. پسر آی فروش دارد. پسرعمهی من توی دربند همین کار را میکند. خوشحال شدم. اینطوری توی پارک هم کیف میکنیم هم پول در میآوریم. گفت: باید سعی کنیم آلوها را توی سرکه بخوابانیم تا ترش ترش شود. دخترها عاشق چیزهای ترش هستند. حسابی پول میزنیم به جیب. یک تیر پنجشنبههایم هم پر شد. با پسردایی میروم کتابخانه و کتاب میخوانم. پسردایی، دکتر است. دارد درس میخواند که تخصص بگیرد. من هم بالاخره در آینده باید دکتری چیزی بشوم. باید یک چیز بشوم بالاتر از پسردایی. میروم کتابخانه کتابهای سال تحصیلی آینده را میخوانم. باید تلاشم را از همین الان شروع کنم. هر

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 247صفحه 9