مجله نوجوان 247 صفحه 14

شعر سیدسعید هاشمی امواج (برای دلفینهایی که دستهجمعی در سواحل خلیجفارس خودکشی کردند) با دیدن تو صبح است و هوا هنوز تاریک تو، توی پیاده رو روانی چادر به سر و به دست زنبیل در فکر صف و خرید نانی * هر روز، سپیده، که خوابیم در کوچه تو میزنی قدم نرم با گام تو کوچه خالی از خواب با دیدن تو تنور دلگرم * هر چند که پیر و خسته هستی عشق تو عمیق و بیکران است شادی که دوباره لحظهای بعد این خانه پُر از بُخار نان است * گلهای قشنگ چادر تو بوی نفس سحر گرفته آن لرزش نرم بر لبانت گنجشک دعاست، پر گرفته * صبح است و پر است دامن صبح از عطر تو، عطر نیکی تو لبریز گل و شکوفه باشد زنبیل پلاستیک تو 25/5/1388 هی امواج، پُشت هم با آواز میآیند هی سر را با غصه بر ساحل میسایند * هر موجی میآید باری از غم دارد دلفینی کم جان را بر ساحل میآرد * دلفینها بَر شِنها یک یک جا میگیرند برمیگردند امواج دلفینها میمیرند *آدمها میگویند: «باید یک کاری کرد باید با هر ترتیب آنها را یاری کرد * دلفینها مظلومند این مرگی غمگین است یاری هر مظلوم یک رسم و آیین است.» * مینالند، میگویند از آیین از سنّت در کشور، در خارج در مجلس، در دولت * در هر جا میگویند از رسم و آیینها باز اما میمیرند دلفینها، دلفینها 13/10/1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 247صفحه 14