شعر
سیدسعید هاشمی
امواج
(برای دلفینهایی که دستهجمعی در سواحل خلیجفارس خودکشی کردند)
با دیدن تو
صبح است و هوا هنوز تاریک تو، توی پیاده رو روانی چادر به سر و به دست زنبیل در فکر صف و خرید نانی *
هر روز، سپیده، که خوابیم در کوچه تو میزنی قدم نرم با گام تو کوچه خالی از خواب با دیدن تو تنور دلگرم *
هر چند که پیر و خسته هستی عشق تو عمیق و بیکران است شادی که دوباره لحظهای بعد این خانه پُر از بُخار نان است
* گلهای قشنگ چادر تو بوی نفس سحر گرفته آن لرزش نرم بر لبانت گنجشک دعاست، پر گرفته
* صبح است و پر است دامن صبح از عطر تو، عطر نیکی تو لبریز گل و شکوفه باشد زنبیل پلاستیک تو
25/5/1388
هی امواج، پُشت هم با آواز میآیند هی سر را با غصه بر ساحل میسایند * هر موجی میآید باری از غم دارد
دلفینی کم جان را بر ساحل میآرد * دلفینها بَر شِنها یک یک جا میگیرند برمیگردند امواج دلفینها میمیرند
*آدمها میگویند: «باید یک کاری کرد باید با هر ترتیب آنها را یاری کرد *
دلفینها مظلومند این مرگی غمگین است یاری هر مظلوم یک رسم و آیین است.» * مینالند، میگویند
از آیین از سنّت در کشور، در خارج در مجلس، در دولت * در هر جا میگویند از رسم و آیینها
باز اما میمیرند دلفینها، دلفینها 13/10/1388
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 247صفحه 14