مجله نوجوان 247 صفحه 17

که کوروش گفت: «فقط ده دقیقه خفه شو! رفتیم تو، درت میآورم.» خیلی سخت بود. انگار توی چاه افتاده بودم. از هر طرف به من فشار وارد میشد. به هر زحمتی بود تحمل کردم. یکدفعه زیپ کیف باز شد. از ساک پریدم بیرون و رفتم توی جمعیت. چهقدر شلوغ بود. گوشهای ایستادم و نفس بلندی کشیدم. از دست کوروش راحت شده بودم. آدمها تمام نمیشدند که من از آنجا بروم بیرون. صحبت از فوتبال بود، یکی میگفت تیم صورتی، آن یکی میگفت تیم خرمایی. فهمیدم که اینجا ورزشگاه است. من هم خواستم بروم فوتبال ببینم که یکدفعه کوروش از راه رسید و مرا بغل کرد. ای داد بیداد! از دست او فرار کرده بودم، اما گیر افتادم. کوروش مرا توی سینهاش فشار داد و گفت: «آفرین گربهی زرنگ من» بعد به دوستش که سگ داشت گفت: «گربهی من از سگ تو زرنگتر است. میدانی که اجازه نمیدهند سگ را بیاوری توی ورزشگاه. اگر گربهی من هم فرار نمیکرد، الا ~ ن میگرفتنش.» کبوتر هم نگاه کرد و خندید. پرسیدم: «چی شده؟» گفت: «هیچی، مأمورها سگ ایرج را گرفتند و نگذاشتند بیاید تو.» بچهها روی صندلی نشستند. یک طرف ورزشگاه خرمایی رنگ بود و یک طرف صورتی. سر و صدا وحشتناک بود. بازی که شروع شد پدرم درآمد؛ چون کوروش همهاش مرا توی سینهاش فشار میداد. وقتی تیمش گل نمیزد، محکم میزد توی سرم. یک بار هم عصبانی شد و مرا پرت کرد زیر پایش. همه جای بدنم درد گرفت. کوروش مرا بغل کرد و گفت: «ببخشید! حواسم نبود.» مرا در سینهاش نگه داشت. یکدفعه همهی صورتیها بلند شدند. تیمشان حمله کرده بود. تا این که گل زد. وقتی گل شد، سر و صدا بلند شد. کوروش مرا پرت کرد هوا. توی هوا معلق خوردم، چرخیدم و چرخیدم تا افتادم روی سر جلویی که یک مرد هیکلی بود. مرد با دیدن من، به عقب برگشت و گفت:«این گربه مال کیه؟» کوروش که بالا و پایین میپرید، گفت: «اِ... مال منه. بغل شما چه کار میکنه!» مرد هیکلی که مرا توی دستش نگه داشته بود، چند بار چرخاند و پرتم کرد طرف کوروش و بعد گفت: «خجالت نمیکشی گربه به طرفم پرت میکنی. بزنم داغونت کنم!» کوروش گفت: «مسخره، چرا گربهام را به طرفم پرت میکنی! با این زبان بسته چه کار داری!» یکدفعه دعوا شروع شد. آنها با هم درافتادند و من زیر دست و پا افتادم. برای اینکه از دست دعوا راحت شوم، از روی سر و کلهی مردم پریدم و رفتم وسط زمین سبز. آنجا خواستم استراحت کنم که یک مرد مشکیپوش آمد و مرا انداخت بیرون. خلاصه آن روز خیلی درد کشیدم. از آنجا فرار کردم و تصمیم گرفتم دیگر به ورزشگاه نروم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 247صفحه 17