مجله نوجوان 249 صفحه 17

دزد و خرس شخصی در باغ خود رفت. دزدی و خرسی را در باغ دید، دزد را میزد و خرس را هیچ نمیگفت، دزد گفت: «ای مسلمانان! من آخر از خرس کمتر نیستم که مرا میزنی و خرس را نمیزنی.» گفت: «خرس مسکین، میخورد، تو میخوری و میبری.» رسالهی دلگشا ـ عبید زاکانی برادرِ علی(ع) اَشتر نخعی را همین بس که از شجاعت، برادر علی(ع) خوانند و او را ولیّ علی دانند، همواره لباس از کرباس داشتی و در کوچه و بازار قدم گذاشتی، روزی آن ژندهپوش را به دکّان سبزیفروش عبور افتاد. سبزیفروش، وی را نشناخت، یک دسته از سبزی به جانب او انداخت. غافل از آن که این، بزرگوار است. اَشتر صورت بر نتافت و در پی مقصود شتافت. یک نفر بازاری، سبزی فروش را سرزنش کرد که دانستی بر چه کسی بدمنش(3) شدی؟ گفت: «نه!» گفت: «اَشتر، صاحب علی(ع) بود.» آن مرد را از ترس، لرزه بر اندام افتاد. در پی اَشتر، قدم نهاد. وی را در مسجدی مشغول نماز یافت. خود به پایش انداخت. پوزش آورد، اَشتر، اُشتردلی(4) را کنار گذاشت، سرش را از پای برداشت، فرمود: «ندانم چه کارهای و از این فروتنی در پی چه چارهای؟» گفت: «سبزی فروشم و از گناه خود در خروش.» فرمود: «بر تو گناهی نیست، به خدا قسم که به مسجد نیامدم جز به استغفار برای تو تا استظهار به خود نکرده باشم» خرابات ـ فقیر شیرازی شوم پادشاهی از جایی میگذشت، ناگهان از اسب افتاد. مردی از آنجا میگذشت. پادشاه دستور داد او را بگیرند و بکشند چرا که بدقدم و شوم است. مرد گفت: «اعلی حضرت! من از این راه گذشتم و شما از اسب افتادید و سالم از زمین برخاستید؛ امّا من شما را دیدم و حالا دارم به سوی قتلگاه میروم. شما بگویید کدامیک از ما شومتر هستیم؟» زهراالربیع 1) ملامت: سرزنش 2) عُقبی: جهان آخرت 3) بدمنش: بداخلاق 4) اُشتردلی: کینه

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 249صفحه 17