مجله نوجوان 251 صفحه 21

سرکار خانم حمزه ای از شنیدن خبر در گذشت برادرتان سخت متأثر شدیم. این مصیبت را به شما و خانواده ی گرامی تسلیت عرض می کنیم. دوستان شما در مجله ی دوست نوجوانان صدای تق و تق اومد گفتم دارن در میزنن انگار یه دسته شاپرک توی دلم پر میزدن مادر گفت که بخیر باشه یعنی کیه که سر زده تو این بی برقی اومده به خونهی ما سر ، زده من و مامان از خوشحالی بالا پایین میپریدیم نامه رو بو میکردیم و از خوشحالی میخندیدیم نامه به من حالی میکرد که یعنی من بابا دارم یک بابای راست راستکی مثل حسین اینا دارم بابا نوشته بود که من قوی باشم دلیر باشم حرف مامان رو گوش کنم آقا و سر به زیر باشم نوشته بود از قول من برید پیش پدر بزرگ بگید که اسمشو زدیم اینجا رو یک در بزرک بگید که اینجا پندشون به گوش ما نمی رسه کاشکی یه نامهای بدن به بچه های مدرسه! نوشته بود دعا کنید که آسمون سیاه نشه! حالاحالاها آسمون بدون نور ماه نشه! پدر بزرگ بابامو من تا حالا دیده بودم؟ اگر پدر بزرگی داشت من چرا نشنیده بودم؟!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 251صفحه 21