مجله نوجوان 41 صفحه 11

منظومه نورانی شوق تیره شد آینه صبح درخشان بی تو تار شد مشرق روحانی ایمان بی تو نزهت این چمن از نکهت انفاس تو بود زرد شد سبزی احساس بهاران بی تو جنگل عاطفه را دست تو وسعت میداد میرود قوت زانوی درختان بی تو چه شود رونق بازار تهجّّد پس از این؟ چه رسد بر دل سجاده و قرآن بی تو نالهها میدمد ای نور دل شب خیزان! از ستونهای سیه پوش شبستانی تو ضجه ها میزند از داغ جگرسوز فراق در و دیوار غم آلود جماران بی تو بی جمال تو دل آینه و آب گرفت آتشین شد نفس باد پریشان بی تو پاره شد رشته منظومه نورانی شوق گشت آفاق، همه، کلبه احزان بی تو من چه گویم که چسان آینه روز گرفت رنگ دلگیرترین شام غریبان بی تو کاش پیش از شب اندوه سفر می کردیم تا نبودیم در این باغ، غزلخوان بی تو زکریا اخلاقی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 41صفحه 11