مجله نوجوان 43 صفحه 9

دوشان سفارش دادو به صندلی اش تکیه زد . او حرف نمی زد ولی دست هلن را گرفته بود . هلن سعی می کرد گریه نکند او مدام در دلش دعا می کرد . " خدایا فقط کمک کن جلوی او گریه نکنم . فقط همین . " بالاخره چایها رسیدند ! گرک به سرعت چایش را نوشید و گفت : تو مطمئنی که می خواهی ، در آن خانه ، تنها بمانی ؟ من ... من احساس خوبی نسبت به این موضوع ندارم و حاضرم هر کاری که ... هلن پیش خودش فکر می کرد که تنها یک راه حل وجود دارد . راه حلی که او هرگز قادر به عنوان کردن آن نبود . هلن غمگین بود ، گرچه می دانست که باید قدردان همه سالهای با اوبودن باشد و حاضر نبود ذره ای غصه یا عذاب وجدان برای اوایجاد کند. هلن جواب داد : " من کاملا راحتم ، اصلاً نگران نباش . " اما گرک قانع نشده بود ! گرک ادامه داد : " یک مساله دیگر هم هست که می خواستم در موردش حرف بزنم ، راستش من می دانم که شما چقدر روی این موضوع حساس هستید ولی ... " گرک مکث کوتاهی کرد .... " مساله پول ، من با بانک هماهنگ کردم که ماهیانه مبلغی پول ... " سرخی در گونه های هلن دوید ... احساس می کرد همیشه غروری بیجا داشته است . غروری که در وجود خیلی از آدمهای بدون حامی و پشتیبان وجود دارد . " گرک ... تو نباید این کار را می کردی . " صدای هلن شرمزده بود ولی گرک با عصبانیت جوابش را داد : " چرا که نه ، این کاری است که من دوست دارم انجام بدهم ، من باساندرا حرف زدم ... او هم از این پیشنهاد استقبال کرد . ما دیشب در مورد حرف زدیم . " ... ساندرا ... ما ... چه راحت و خودمانی حرف می زند . پس اسم دختره ساندرا است ... چه زود خودمانی شده ، انگار نه انگار که فقط دو ماه است که این ماجرا شروع شده ، سفر تجاری به لندن ... ببین به کجا رسیده . هلن سعی می کرد ذهنش را از رگبار افکارش محافظت کند . او به محض برگشتن گرک از سفر متوجه تغییرات رفتار او شده بود ، او حتی کلمه ای حرف نمی زد . اما رفتارش هلن را به یادزنی با حس ششم قوی می انداخت که به او تذکری سرد و غم انگیز داده بود : " گرک مدت زیادی کنار تو باقی نخواهد ماند و تو بای او را با کس دیگری تقسیم کنی . " تصویر یک دختر زیبا و با نشاط قلب او را به درد می آورد . گرک کار بهتری پیدا کرده بود و برای مدت یکماه به لندن رفته بود و هلن هیچوقت دختر خانم مذکور را ندیده بود . اطلاعات هلن در حد گفته های گرک بود : ساندرا در یک موسسه تبلیغاتی کار می کند و خیلی با هوش است . نکاتی که اصلا ً باری هلن مهم نبودند . وقتی شما کسی را از اعماق وجود دوست داشته باشید ، هوش و زیبایی و شغل کسی که می خواهد او را از چنگتان در بیاورد ، هیچ اهمیتی برایتان ندارد . هلن بیش از همه می خواست بداند که این ساندرا خانم قادر به شاد نگه داشتن گرک خواهد بود ؟ و اما اسم ساندرا ، چه اسم قوی ای بود . اصلاً نمی شود فکر کرد دختری با این نام ... رشته افکار هلن ، با ورود دخترکی که وارد کافی شاپ شد از هم گسست . دخترک گرک را دید و با لبخندی جلو آمد ، چهره ای زیبا داشت که با کمی خجالت گلگون شده بود ، چشمهای هلن متعجب و باز باز بودند . گرک از جایش بلند شد و دخترک به سوی میز آنها آمد . گرک گفت : " پس اینجا را راحت پیدا کردی ، اینهم یک سورپریز برای مادر من ، مامان ، این ساندراست ، عروس آینده شما ... "

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 43صفحه 9