مجله نوجوان 45 صفحه 13

کسی هم طبل بی عاری و بی غرتی نزده. شما هر کدوم از پهلوانها رو که انتخاب کنین، جونشون رو کف دست می گیرن و برای آبرو داری به میدون میرنف اما راستش اینه که جز پهلوان رضا گرجی دوز کسی مرد میدون پهلوان یزدی نیست. رضا توی کشتی همه پهلوانهای کاشون رو زمین زده حالا هم جواب این پهلوان میهمان رو خودش باید بده." پیر مرد با شنیدن اسم پهلوان رضا گرجی دور، گل از گلش شکفت و با اطمینان خاطر گفت: "بله منم میدونم که حریف این مرد فقط پهلوان رضاست؛ اما اون تا این لحظه پا پیش نذاشته. ناراحتی من هم از اینه که حالا رضا جلو نیومد، چرا این همه پهلوان ذلت خودشن رو امضاء کردن؟ چرا طومار پهلوان یزدی رو مهر کرن؟!" حرفهای پیرمرد ادامه داشت که پهلوان یدالله و نوچه هایش به طرف فرستاده حاکم رفتند. نوچه های یدالله با فراش حکومتی، پچ و پچ می کردند. یدالله وسط حرف پهلوان پیر پرید و گفت: "این دیگه ناراحتی ندارده، حالا که شما هم موافق هستین، همین حالا به فراشباشی می گیم مهره بازوی یزدی رو پیش پهلوان رضا ببره و پیغام شما رو هم برسونه. رضا هم وقتی نظر شما رو بدونه حتما به میدان میاد و کشتی می گیره.: بعدش هم منتظر جواب پیرمرد نماند و مرد فراش را به همراه چند نفر از نوچه هایش به در خانه پهلوان رضا فرستاد. پهلوان رضا گرجی دوز مهره بازوی پهلوان یزدی را جلویش گذاشته بود و تماشا می کرد. مهر همه پهلوانهای کاشان پای طومار بود. او وقتی که نوچه های یدالله را همراه فراشباشی دید، همه چیز را فهمید. فراشباشی می خواست چیزی بگوید که عباسعلی نوچه یدالله خودش را جلو انداخت و گفت: "خلاصه که پهلوان، یزدی برای شما پیغام خصوصی داده و گفته که یا پهلوان رضا باید طومار منو مهر بکنه و قبول کنه که از من شکست خورده یا باید با من کشتی بگیره. چشم امید همه مردم به شماست. مخصوصا مشهدی محمد، امشب جلوی همه ورزشکارا توی زورخانه حبیب بن موسی علیه السلام شما رو بر ای کشتی نشون کرد. باقیش رو دیگه خود دانید." پهلوان سری تکان داد و گفت: "ملتفتم". بعد هم خطاب به فراشباشی گفت: "به پهلوان مازار بگین، من با اون کشتی نمی گیرم. علتش هم اینه که اون مهمون ماست و بر ما وارد شده! طومار رو هم مهر نمی کنم، چون با همت مولام علیف خودم رو جلوی کسی عاجز نمی بینم. اما اگه طرف صحبت پهلوان یزدیف منم و منظور اون با منهف هر چند که دلم نمی خواد با اون کشتی بگیرم، بعد از این که از پیرم، پهلوان مشهدی رخصت گرفتم، جواب اونو میدم." همان شب پیغام پهلوان گرجی دوز را به پهلوان یزدی رساندند و پهلوان یدالله و نوچه هایش اینقدر توی گوش یزدی خواندند تا برای پهلوان رضا پیغام مخصوص فرستاد. فردای آن روز در همه شهر کاشان پیچید که مشهدی محمد علاف، پهلوان رضا را برای کشتی با پهلوانیزدی انتخاب کرده و روز کشتی را هم تعیین کرده است. آنطور که مردم می گفتند، قرار بود که چهار روز دیگر دو پهلوان در میدان شهر در حضور مردم و بزرگان شهر کاشان کشتی بگیرند. تاج فقر*کلاهی شبیه تاج شش پر، یا شش گوشه که پهلوانان بزرگ از دست پیران ورزش می گرفتند و به نشانه جهانی پهلوانی بر سر می گذاشتند. تنبان نطعی*همان تنگه کشتی است که از چرم گاو تهیه می شد و مدتها کاسه بند آیینه*زانوبندی از جنس آینه که پهلوانان نیرومند به نمی گذارند. از سکه انداختن*بی اعتبار کردن.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 45صفحه 13