مجله نوجوان 49 صفحه 11

سرشاخه های نور اینها از مساجد می ترسند. اینها بیخ گوش شما می گویند که این آخوند که از او کاری نمی آید. مسجد می روید چه کنید؟ خودمان می رویم. فلان جا نماز می خوانیم، نماز نمی خواهند بخوانند، می خواهند نماز را بشکنند. نماز می خوانند با این نمازهایی که در مسجدها می روند و نمی گذارند که مسلمانها نماز درست خودشان را بخوانند، با این نمازها می خواهند نماز را بشکنند ... و شیطانها از اطراف می خواهند حالا که همه چیز درست شده و مایوس شدند نگذارند اجرا بشود کارها، باز تهیه ببیند ولو 10 سال دیگر ولو برای 10 سال دیگر تهیه ببیند برای اینکه مسجدها را هی خالی کنند و آخوندها مسجد را کنار بگذارند و یک کسی را که وضو ندارد و به هیچ چیز هم معلوم نیست اعتقاد داشته باشد، بیاورند آنجا پهلوی آخوند و نگذارند این نمازش را بخواند و خالی کنند این سنگرها را و بعد از خالی کردن این سنگرها حمله کنند. این دژهای محکم را محکم نگاه ارید نگویید که ما انقلاب کردیم حلاا باید هی فریاد بزنیم، خیر نماز بخوانید، از همه فریادها بالاتر است. صحیفه امام - جلد 12 ص 393 - 394 آفتابی زیر باران ای فراتر از همه پروازها ای رساتر از غزل آوازها چشم را تا بر حضورت دوختیم منطق آیینه را آموختیم با شقایق ها تفاهم داشتی کربلا بودی تداوم داشتی تو به ما آموختی پرواز را آب را، آیینه را، آغاز را رفتی و هر چشم دریاها گریست باز هم مولایمان تنها گریست بید مجنون زیر باران ایستاد لاله سر بر شانه شیون نهاد باد گویی خاک بر سر می کند خاک اما سخت باور می کند چشمه ها پیوسته زاری می کنند مثل دریا بی قراری می کنند رود در بدرود جاری می شود فصل، فصل بی قراری می شود از ردای شمعها جان می چکد از نگاه عشق، عرفان می چکد وای بر دل! پیردل را می برند عاشقان! تفسیر دل را می برند روی دست بی قراران می رود آفتابی زیر باران می رود می روی دلها همه دنبال تو ارغوانی ها در استقبال تو عرشیان بر گرد تو پر می زنند خاکیان بر سینه و سر می زنند بالها پرواز را گم کرده اند لحظه ها با هم تصادم کرده اند شعر من بر شانه ام سر می نهد در تغزل گریه را سر می دهد مانده ام از بس که غم می آورند واژه ها امروز کم می آورند. پرویز بیگی حبیب آبادی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 49صفحه 11