مجله نوجوان 55 صفحه 11

خدا باید قبول کند زمانی که امام در منزلی در قیطریه تهران تحت نظر بودند، تازه تکلیف نمازم بود. با خانواده ام رفته بودیم دیدار امام در قیطریه، منزل حاج آقا روغنی، کمی دیر رسیده بودیم و اقا مشغول نماز مغرب و عشاء بودند، همه از کارگر و صاحبهخانه و مهمان ایستاده بودند به نماز. هیچکس نماز جماعت آقا را از دست نمی داد همه با عجله خود را به نماز رساندند. من بچه بودم، عقلم نمی رسید. تا وضو گرفتم و آمدم آقا سجده رکعت اول را تمام کرده بودند. من به غلط قامت بستم و به نماز ایستادم و مادرم اشاره کردند که نمازت درست نیست ولی من کار خودم را ادامه دادم. بعد از نماز مغرب را دوباره بخوانی و برای عشاء پشت سر آقا قامت ببندی، من ناراحت شدم و گریه و زاری کردم و رفتم خدمت آقا، ایشان داشتند دعای بین دو نماز را می خواندند. مادرم سلام و علیک کردند و گفتند :" ما هر چه به این بچه می گوییم قبول نمی کند که نمازش درست نبوده فکر می کند که شمایید که باید قبول کنید. می گه آقا منو ببیند قبول می کند." جمعیت دور و بر آقا نشسته بودند و مادرم به من می گفتند آقا را خسته نکن بلند شو ولی امام گفتند :" من باید برای او توضیح بدهم تا متوجه بشود قضیه چیست." شاید حدود یک ربع یا بیست دقیقه همه آقایان و افراد منتظر نماز آقا بودند و ایشان داشتند برای کن توضیح می دادند که نماز باید به چه صورت باشد و دقت بکن و غیره که من هنوز هم هر وقت به نماز جماعت می ایستم یادم می آید. امام خیلی راحت توضیح می دادند و گفتند:" آن من نیستم که باید قبول کنم او کس دیگری است که باید قبول کند. تو به یاد خدا باش نه من." مریم پسندیده

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 55صفحه 11