
مرجان خوارزمی
زینت شهرها
کاش می توانستم یک درخت باشم!
از همان کودکی یعنی از همانی که هفت سالم بود،
همیشه بعد از اینکه یک شکم پر غذا می خوردم و گلاب
به روی ماهتان، یکی دو ساعت بعدش می دویدم به سمت
دستشویی، به طرز عجیبی دلم می خواست یک درخت باشم. برایم
خیلی عجیب بود که درخت از خاک فقط از خاک تغذیه کند و آن
وقت همین غذای ارزان قیمتی را هم که می خورد به خوشمزه ترین
میوهها تبدیل کند و برایم هماناندازه شرم آور بود که بهترین
و خوشمزه ترین غذاها را بخورم و هیچ چیز مفیدی برای دیگران
نداشته باشم. درخت اگر میوه هم ندهد لااقل چوب آن به درد
سوزاندن و گرم شدن که می خورد. حالا صنعت نجاری و تمام
چیزهای عجیب و غریبی که از چوب می سازند و تهیه کاغذی که
روی آن می نویسم و مجله دوست چاپ می کنیم به کنار، حتی
سایه ای هم نداریم که کسی زیر آن بنشیند و از زندگی اش لذت
ببرد.
از کودکی، درست از همان کودکی، هر وقت به پارک می رفتیم و
روی شاخههای درختان تاب می بستیم، می خواستم درخت باشم.
آن وقتها بچهها روی شاخههای من طناب ببندند و هرچه
قدر دلشان می خواهد تاب بخورند اما هیچ وقت
نتوانستم دیگران را تا ایناندازه خوشحال کنم.
آن روز هم که دلم می خواست با تمام وجود از زهرا موهایم را
کشیده بود انتقام بگیرم، خیلی دلم می خواست درخت باشم. درست
مثل درخت تنومندی که پدربزرگ توی حیاط خانه قدیمی اش
داشت. همان درختی که ما به او سنگ می زدیم و او کلی
توت برایمان می ریخت پایین! راستی اگر درخت توت
می خواست تمام سنگهایی را که به او می زدیم
تلافی کند چه می شد.
هیچ درختی سایه اش را نمی فروشد و شاخه
هایش را برای ساختن لانه گنجشکها اجاره
نمی دهد. راستی گنجشکها حتی روی انگشتانم
هم نمی نشینند. کاش می شد یک درخت باشم.
دوستم رضا می گفت: وقتی برای تفریح به جنگلهای
شمال رفته بود آنجا درختی را دیده بود که سایه
اش را روی سر یک هیزم شکن پهن کرده بود تا
آفتاب او را آزار ندهد. رضا با چشمان خودش
دیده بود که چطور آن هیزم شکن، کمر همان
درخت را با تبر قطع کرده بود. راستی اگر
یک درخت بودم می توانستم این قدر
مهربان باشم؟
درختها زینت شهرهای پر از دود و ماشین
هستند. وقتی صبحهای زود توی راه مدرسه با
آنها برخورد می کنیم ترافیک و دود و شلوغی
که یادمان می رود هیچ، گاهی وقتها تکلیف
ننوشته و ترس از تنبیه و امتحان و خیلی
چیزهای دیگر را فراموش می کنیم. دوست
داشتن درختها از ویژگیهای مردمان هم
دوره ما نیست. از زمان خیلی خیلی
دور مردم به درختها علاقه داشتند، به آنها
رسیدگی می کردند و از سایه شان لذت
می بردند. افسانههای زیادی در مورد درخت
های اسرار آمیز، درختهای مراد، روحهایی که
در درختها زندگی می کنند و چیزهای دیگری
از این دست وجود دارد. بیایید اول ببینیم چرا
آدمها شروع کردند به افسانه سرایی درباره
درختان. انسانهایی که در سالهای دور
زندگی می کردند برای ادامه حیاتشان قبل از
هر چیز به غذا احتیاج داشتند.
درختها مهربان ترین منبع غذایی آنها بودند
که با کمترین خطری آنها را سیر می کردند، کسی
چه می دان شاید انسان اولیه خوردن یک دامن
پر از آلبالو را به جای نهار، به خوردن یک حیوان
تک شاخ بداخلاق ترجیح می داد، حداقل درخت
آلبالو به او شاخ نمی زد. انسانهای اولیه خیلی
زود کشف کردند که برگ برخی از گیاهان و درختان
زخمهای عفونی شده آنها را درمان می کند و بی آنکه
درباره روانشناسی رنگهها چیزی بدانند،
می فهمیدند که رنگ سبز برگ درختان به آنها
آرامش می دهد و سایه آنها بهترین محافظ در
برابر آفتاب است. حتماً توی کارتونها دیدید
که دامن آدمهای اولیه از برگها بود! آدمها
از صدای باد که توی شاخههای درختها
می پیچیده، کلمات معنی دار و جادویی پیدا
می کردند و وقتی آتش را کشف کردند، خیلی
زود فهمیدند برای زنده نگهداشتن آتش شان
لازم و ضروری است و صدای تق توق شاخههای
خشک در آتش را به نشانه ناله درخت گرفتند.
خب با این همه تأثیری که درخت در زندگی این
آدمها داشته خیلی ساده است اگر پیش بینی
کنیم که افسانهها، اسطورهها و خرافات زیادی در مورد درخت وجود دارد. باید بگویم پیش بینیمان کاملاً درست است. افسانههای زیادی
وجود دارند که ارواحی را به درختها نسبت
می دهند این ارواح مختلفاند، روحهای خوب
و روحهای خبیث.
شاخههای رو به بالای درختها در بسیاری
از کشورها به نشانه نیایش آنها گرفته شده
یعنی آنها همیشه در حال دعا کردن و مناجات
به درگاه خداوند اند، بعضیها هم از این هم
فراتر رفتهاند و معتقدند خداوند درختها
را برای پرستش خودش آفریده. علاوه بر این،
درختهای کهنسال زیادی را می توان سراغ
گرفت که توسط مردمان بومی و حتی غیر بومیها
مقدس شناخته شدهاند. آنها مثل یک زیارتگاه
به سراغ درخت می روند و برای حاجاتشان از
آن کمک می خواهند به این درختها در
فرهنگ ما درختهای نظر کرده می گویند.
درختهایی هم هستند که در کتاب
های آسمانی از آنها نام برده شده، مثل
درخت انگور، انجیر و زیتون و انار.
همین موضوع باعث شده که مردم
بعضی از این درختها را خوش یمن
بدانند، مثلاً مراسم عید مسیحیان با درخت کاج
کریسمس عجین است و در روستاهای کاشان
هنوز هم یک شاخه انجیر زیر بغل مردههایشان
می گذارند چون درخت انجیر را مقدس می دانند
و معتقدند شاخه انجیر مثل یک عصا به متوفی
کمک می کند تا از مراحل مختلف زندگی پس
از مرگش عبور کند. شاخههای بیدمشک در
سفرههای هفت سین خوش یمناند و دیدن
شاخههای زیتون در خواب نشانه پاگیزگی روح
و پیشرفتهای مادی و معنوی فراوان است.
می بینید؛ زندگی ما با درختها عجین شده.
شاید علت اصلی این عجین شدن ریشه دار بودن
رابطه انسان و درختهاست. تک تک اجزای
درختها به نمادها و سمبلهایی برای ما تبدیل
شدهاند. ما یک صورت لطیف و زیبا را به برگ
گل تشبیه می کنیم، آدم مقاوم و پر استقامت
را به درخت و آدم اصیل را ریشه دار می نامیم.
دلیل دیگری که برای اسطوره بودن درختها
وجود دارد نوع بخشایش آنهاست. درخت تمام
میوههایش را به شما ارزانی می کند و چوبش را و
سایه اش و رنگ زیبای برگهایش را و در عوض
هیچ چیز از شما نمی خواهد و نمی گیرد. این
بخشایش بی دریغ و خالصانه، ناخودآگاه شما
را تحت تأثیر خود قرار می دهد چرا که در واقع
چیزی شبیه نعمتهای خداست که بیکران و
بی چشم داشت در اختیار ما قرار گرفتهاند،
درست است؟ راستی شما درخت بخشنده
( شل سیلور استاین ) را خوانده اید؟ اگر آن
را نخوانده اید پیدایش کنید و اگر خوانده اید
یک بار دیگر بهش فکر کنید، موجودی که همه
وجودش را بدون هیچ چشم داشتی می بخشد،
زیبا نیست؟
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 03صفحه 19