عمرش دهد. درویش است.» چراغها خاموش میشود و فقط نور کمی به صورت درویش افتاده است. تنها صدای خسته و محزون اوست که به گوش مینشیند: «علی اصغرجانم طفل نازنین بابا.. . یکی از اشقیا میزند
تیری به گلوی نازنین طفل شش ماه.. . وای حسین جان.. .»
حاضرین گریه میکنند. چند ساعت بعد وقتی چراغها روشن
میشوند، علی اصغر همه چیز را تار میبیند و خنکی قطرههای اشک را روی گونههایش حس میکند. این اولین باری است که دلش برای علی اصغری لرزیده که هرسال پدرش میگفت باید خادم پدربزرگوارش باشد.
دیگربهانه رفتن نداشت ؛ یعنی هیچ بهانهای نداشت. نه به این خاطر که پانزده سال داشت؛ شاید به این دلیل که پدرش را بیشتر شناخته بود و اسمش را بیشتر دوست داشت.. .
***
پیرمرد نشسته بود روی سکو. استکان چای را برداشت ؛ قند را داخل آن زد و در دهان گذاشت. پاهایش درد میکرد. کمرش توان ایستادن نداشت. یکی از تکیه دارها میگفت: «درویش، امسال به خودت فشار نیار. خدا قبول میکنه.کم نیست؛ بیست سال خادم آقا امام حسین (ع) بودی ».
پیرمرد نگاهش کرد و گفت: «قربونش برم. تا این نفس میاد و میره، زمین نمیشینم »
بچهها بیرون تکیه دنبال هم میدویدند و درویش به آنها لبخند میزد. لبخندش میان چهره پیر و ضعیفش خیلی گرم و مهربان نشان میداد. این شب، شب آخر بود...
پیرمرد، با دعایی که زیر لب زمزمه میکند، داخل جمع میشود. تعزیه خوانها میآیند. مردان قرمز پوش با سپر و شمشیر و کلاه خود و
زره. به آنها مخالف خوان میگویند. یکی شمر است ودیگری.. .
امشب نقل آخر است؛ شب دهم ؛ روز عاشورا. وقتی که 72 کبوتر امام حسین (ع) در مقابل دیدگانش پر پر میشوند وحالا جوانان بنیهاشم اجازه رفتن به میدان میخواهند. امام خوان با لباس و روبند سبز میآید. دو نوجوان که شبهای قبل، طفلان مسلم بودند، تند تند وسایل را
میآوردند. چراغها که خاموش میشود، کربلا پیش چشمها است. عباسی که برای آوردن آب رفت و برنگشت. علی اکبر و علی اصغر.. . شمشیرها به هم می خورد و نالهها به هوا می رود و حاضرین دور تا دور صحنه در حال تماشا هستند. بعضی گریه میکنند و باقی سینه میزنند.
پیرمرد میخواند و گریه میکند. با همان پاهای دردناک که حالا فراموششان کرده (یا حسین یا حسین ) میگوید. نذر کرده بود. نذر برای عباسش ؛ پسری که چند سال پیش در کربلای دیگری شهید شده بود. پسرش هرسال با او نسخه خوانی میکرد و او عهد کرده بود تا عمر دارد مراسم دهه را میانداری کند. درویش به عباس فکر میکرد و حاضرین به عزیزانشان که یا در کربلا بودند و یا جایی دیگر.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 08صفحه 13