مجله نوجوان 105 صفحه 25

افسانه های برادران گریم مترجم : سید احمد موسوی محسنی به زیر زمین می پرم و یک جرعه دیگر نوشابه سر می کشم ." بعد دوید پایین و گفت : "گرتل ، خدا به تو خیر دهد" بعد یک جرعه خوب نوشید و دوباره ادامه داد : "نوشیدنی آدم را حریص می کند و خوب نیست آدم از آن چشم پوشی کند ." بعد یک جرعه دیگر نوشید . او دوباره مرغها را روی آتش گذاشت . وقتی خوب بوی مرغ بریان درآمد ، گرتل پیش خود گفت : "شاید مشکلی پیش آمده باشد ، به هر حال او باید سعیش را بکند !" بعد انگشتش را لیسید و گفت : "وای ، مرغها چقدر خوب شده است ! واقعاً گناه دارد و زشت است اگر به موقع خورده نشوند ." او به طرف پنجره دوید تا ببیند ارباب با مهمان می آید یا نه ، ولی هیچ کس را ندید .دوباره پیش مرغها آمد ، با خود گفت : "این یکی از بالهایش سوخته است ، بهتر است آن را بخورم ." و بعد آن را کند و خورد . بال سوخته زیر دندانش مزه کرد ، وقتی تمام شد پیش خود گفت : "بال دیگر هم باید کنده شود ، در غیر این صورت ارباب متوجه خواهد شد که مرغ ناقص است ." وقتی دوبال خورده شدند ، او دوباره رفت و نگاهکرد ، بلکه از اربابش خبری بیاید ، ولی او را ندید . به خاطرش رسید : کسی چه می داند ، شاید آنها دیگر نیایند و جایی اطراق کرده باشند . بعد گفت : "ای گرتل ، کار خوبی را که نیمه تمام گذاشته ای ، تمام کن ، جرعه ای بنوش و بقیه را نیز بخور ، وقتی کار تمام شود ، آرامش می یابی ، چرا از نعمتهای خدا دادی استفاده نمی کنی؟" لذا یک بار دیگر به زیر زمین رفت و یک جرعه جانانه نوشید و بقیه مرغ اول را در کمال خوشحالی خورد . در حالی که مرغ دوم روی زمین بود ، در غیاب ارباب ، گرتل نگاهی به آن کرد و گفت : "مرغ ، دوم باید همان جایی باشد که مرغ اول است ، این دو وابسته به هم هستند . آن چه حق اولی است ، به دومی هم مربوط می شود تصور می کنم اگریک جرعه دیگر بنوشم ضرری نخواهد داشت . این بود که یک جرعه جانانه دیگر نوشید و مرغ دوم را نیز به دنبال مرغ اول لمباند . همزمان با صرف بهترین غذا ارباب از راه رسید و فریاد زد : "عجله کن ، گرتل میهمان من آلان از راه می رسد ." گرتل جواب داد : "بله آقا ، همین الآن آماده می شود ." آقا نگاه کرد تا ببیند که میز غذا چیده شده است یا نه ، یک چاقوی بزرگ هم برداشت تا با آن مرغها را تکه تکه کند و همینطور جلوی در ورودی آن را تیز کرد . در این میان میهمان آمد ، متواضعانه و مؤدبانه ، در زد . گرتل دوید تا ببیند کیست . زمانی که میهمان را دید ، از تعجب انگشت به دهان ماند ، و گفت : "آرام ، آرام ! خیلی سریع فرار کنید . مثل اینکه ارباب من می خواهد شما را بیچاره کند او شما را برای شام دعوت کرده است و جز این که بخواهد گوشهایتان را ببرد ، نیت دیگری ندارد . گوش کنید که او چگونه چاقو را تیز می کند ." میهمان صدیا تیز کردن چاقو را شنید و سعی کرد تا جایی که ممکن است با عجله از پله ه پایین برود ." آشپز فریاد کنان به طرف ارباب دوید و گفت : "گرتل تنبل نبود ، شما چه میهمان جالبی را دعوت کرده اید ! - وای ، چرا گرتل؟ چه می گویی؟ - بله ، او مرغی را که داشتم ی آوردم ، از توی سینی برداشت و در رفت . ارباب گفت : "او مرد عاقلی است ." و به خاطر مرغهای بریان و خوش رنگ اظهار تأسف کرد و دوباره گفت : "اگر او حداقل یکی از آنهارا باقی می گذاشت ، برای غذای ما هم چیزی می ماند ." او مهمان را صدا زد و از او خواست که بایستد ، اما میهمان این طور وانمود کرد که چیزی نشنیده است . با همان چاقویی که دستش بود ، به دنبالش دوید و فریاد زد : "فقط یکی ! فقط یکی !" و منظورش این بود که میهمان یکی از مرغها را بگذارد و همه را نبرد و میهمان برداشتی نداشت جز اینکه بایستی یکی از گوشهایش بریده شود او مثل این که آتشش را تند کرده باشند ، به سرعت فرار کرد ، تا شاید بتواند با گوشهای سالم به خانه برسد .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 105صفحه 25