مجله نوجوان 114 صفحه 27

هم یکصدا کند. آنقدر هم ظریف و نکته دان بودکه توانست برای هر فرد ایرانی یک ماجرای اختصاصی و یک حال شخصی وخصوصیایجادکند. یعنی از همان بالکن حسینیة جماران و ازپشت تلویزیون، باهرکسی بنا به حال وهوای آن شخص، ارتباط برقرارمی کرد و دل هرکسی را یک جوری عاشق خودش می­کرد. گاهیمی مانم چه جوری بابچّهها دربارۀ امام حرف بزنم. گاهیمی گویمای کاش بچّههای امروز وبچّههای فردابتوانندمثل قصّهها دالان جادویی تاریخ را پیدا کنند و یک جوری به سالهای 57تا68 برسند و خودشان ببینندآنچه راکه درامام دیدیم. اما خیلی زودبه خودم میآیم و می گویم: چه تنبل! اگرقراربودفقط با دیدن و لمس کردن وقایع، به شناخت حقیقت آن واقعه رسید، دیگر چه نیازی به آدم عاشقی که به خاطرعشقش، یک عمربی قراری می کند تادیگرانی که معشوقش را ندیدهاند، از بیقراری او پی به عظمت معشوق اوببرند؟ اگرقراربود همۀ ماشمس تبریزی را ببینیم وخودمان عظمت وجود او را درک کنیم، دیگر چه نیازی به امثال مولانا که یک عمرخودش را به آتش بکشدتا حاصلش کاغذهای سوختهای باشد به نام شعر؟کاغذهای آتشینی که تا ابد، خوانندگانش را بی قرار حقیقتی می کند که مولانا را به آتش کشیده است. یا بالاتر از این، اگر قرار بودکه پیامبر نازنین ما حضرت محمد صلّی الله علیه وآله که خدا دو جهان را از صدقۀ سر او خلق کرده، عمرابدی داشته باشد تا تمام نسلها شاهدجمال بی پایانش باشند، دیگرچه نیازی بودکه علی علیه السّلام بیاید و عمری خون دل بخورد تا مردم، سیمای وجود پیامبررا در آیینۀ وجود او ببینند یا اصلاً چه نیازی بودکه خداوند کسی را مثل امام حسین علیه السّلام به دنیا بفرستد که تا قطعه قطعه شدن خودش و عزیزانش پیش برود، فقط برای این که نسل بعد از پیامبر صلّی الله علیه وآله از این نکته غافل نشود که روزگاری، محمّدی براین کرۀ خاکی زندگیمی کرد که تمام این بی قراریها از اوست وبه خاطراین است که مبادا سیرۀ او فراموش شود؟ اینها البته مثال است برایاینکه بگویم هرکدام ازما وظیفه داریم گنجی را که درگذشته کشف کردهایم، به آیندگان هم منتقل کنیم وگرنه، نه روح بلند امام راضی است ونه من دوست دارم. ایشان را خدای ناخواسته با معصومین علیه السّلام مقایسه کنیم. چراکه امام، هر چه داشت ازآنها بود و اگر ما دوستش داریم، به خاطر همین است که ما را در پیروی ازمعصومین علیهم السّلام یاری کرد ودستمان راگرفت و راههای پیچ در پیچ و غلط را از پیش پایمان برداشت و علامتهای روشنی باقی گذاشت که هیچ وقت در این مسیر، راه را گم نکنیم. حالا هم که سال جدیدی را آغازکردهایم چه خوب است هرکدام از ما بهاین فکر بیفتیم که تجربه­های حاصل از سالهای قدیم را به جدیدترها منتقل کنیم و راستی چه تجربهای گرامی تر از تجربههای عاشقانه! بله دوستان، ما بچّههای سال 57 ونوجوانهای سال 60، تجربههای عاشقانهای داریم که اگر زبان و قلم یاری کند و شما هم حوصله کنید، پارهای ازآنها را با شما در میانمی گذاریم. هرچند می دانم که ادّعای عاشقی، پیش شما بچّههایی که همه­چیز را می دانید و می­فهمید، کارسختی است ولی باتمام امتیازهایی که شما خوبان نسبت به نسل من دارید، اجازه بدهید من هم از زبان نسلی که امتیازهای بی نظیری درتاریخ دارد، کمی از موضع خودم باشما حرف بزنم. نهاینکه من، کسی باشم یا امتیازی داشته باشم بلکهاین نسل من بودکه لااقل دو ویژگی یا دو موهبت الهی داشت که دیگر تکرار نشد. فقط به خاطر این دو امتیاز هم که شده، بیشتر برای این حرفها وقت بگذارید. این دو نعمت الهی، یکی امام بود و دیگری شهیدان. ما این دوموهبت را بیشتر از شما درک کردهایم. پس تا هفتۀ بعد صبر کنید و آغاز ماجرای مرابخوانید.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 114صفحه 27