مجله نوجوان 124 صفحه 12

داستان محمد قسمت چهارم محمد رضا تقی دخت خدای تازه در سرزمین خدایان سر انجام، محمد صلّی الله و علیه و آله،گمشدۀ خویش را بازیافت. در صبحگاهی از سپیده دمان حری، در آن غار تاریک و روشن، فرشتۀ الهی به تهنیت او آمد و آیین تازه را به او ابلاغ کرد. محمد صلّی الله و علیه و آله می بایست به نام پروردگار خویش می خواند،به اسم ربّی که سالها سایه به سایه در کنارش بود و اینک می بایست نام او را چون نسیمی در جان اعراب شبه جزیره می دواند. دعوت فرشته به خواندن و تکرار «اقرأ»، محمد را می آشوبد، با حالی آشفته اقرار می کند که «خواندن نمی تواند» و مجدداً از او خواسته می شود که بخواند. فرشته با محمد صلّی الله و علیه و آله از خدا سخن می­گوید و محمد صلّی الله علیه و آله در بهتی بین باور و ناباوری، از غار بیرون می آید، به تعجیل و شتابناک و پریشان به خانۀ خدیجه می رود، در جستجوی آرامش و گریز از آن حال غیر قابل باور. محمد حالتی داشت سخت در هم فشرده، مظطرب، عرق ریزان، در سوز و بیمی که معنایش روشن نبود. یک بار هم در کودکی چنین شده بود؛ دیده بود که فرشتگانی سپید بال آمدند، او را برداشتند و بردند و در چشمه ای شست و شو دادند و آوردند و بر زمین نهادند. آنها که در کودکی این حالت محمد را دیده بودند، گمان برده بودند او غش کرده است؛ او خود نیز آن زمان معنای آن را به درستی نمی فهمید، اما اکنون چهل ساله بود، با شناخت و بصیرتی فوق العاده و زبانزد. آمد و شد فرشته و آوردن پیامهای پیاپی، محمد صلّی الله و علیه و آله را به یقین پیامبری رساند؛ او اکنون پیام آور خدا بود در جمع شرک و بت پرستی، در جامعه ای که نهادش بر بنیاد بی دینی و شرک استوار بود، بر خرافه و ثروت و جهل و طاغیگری و محمد صلّی الله و علیه و آله رسالت یافته بود تا پیام خدای را در این جامعه، منتشر سازد و عرب جاهلی را از آن همه خویها و خصلتهای ناپسند باز دارد و به سوی خدای واحد لاشریک له دعوت کند.کار صعبی بود. محمّد آیات خدا را اندک اندک، پس از تکرار بر خویش، بر دیگران نیز می خواند. نخست در خانۀ اقوام و آشنایان و پس از آن در گوش دوستانی که می پنداشت این آیات در درون آنها تأثیری دارد.خلاصۀ سخنش هم «اسلام» بود، یعنی «دعوت به تسلیم در برابر حق و خواست او». کم کم پس از خانه و خانواده، دعوتش را علنی تر کرد؛ در کوچه و بازار و گذر، آیاتی را که فرشته بر او می خواند، باز خوانی می کرد و جماعت کافر و مشرک و زراندوز را به خدای می خواند. این سخنها، شوری در مکه درانداخت؛ گروهی سخنانش را که

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 124صفحه 12