مجله نوجوان 126 صفحه 8

آسمانی ها قربان ولیئی ترنّم کلمات چون رودخانه تشنة شنیدن سرود آسمانی خود بود؛ چون آسمانِ اسرارآمیز شب، دلش برای دیدن خود تنگ شده بود؛ چون مخملِ گل، بی تابِ لمس شدن بود؛ چون عسل می خواست خود را بچشد؛ چون گل، بی تاب بوییدن خود بود؛ چون هستی، می خواست خود را دریابد؛ آدم آفریده شد. نیایش خدایا، چشمهایم را در آبشار مهربانی ات شست و شو ده تا بتوانم تو را در همه چیز و پیش از همه چیز و بیش از همه چیز نگاه کنم. خدایا، اگر چشمهایم تو را نیابند، به چه کار می آیند؟ خدایا چنان کن که تنها تو را بشنوم؛ و در نغمة رودخانه و از گلوی قناری و با وزش نسیم بهاری، احساست کنم. خدایا، طعم مهربانی ات را به من بچشان آن گاه که از نعمتهای تو که به رنگ سیب و انار و انجیرند، سفرة جانم رنگین می شود. خدایا، مگر مخمل گلها و فرش سبز فام و چمنها، چیزی جز مهربانی ملموس تواند؟ چنان کن که با لمس آنها، بر مهربانی تو دست بکشم. خدایا، چنان کن که بوی مهربانی تو را از نسیم سحرگاهی دریابم. خدایا چنان کن که با تمام وجود تو را دریابم. 126 14/4/86 8 دوست نوجوانان

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 126صفحه 8