مجله نوجوان 129 صفحه 25

شدن است. بعد از اینکه پدرم مرا تنبیه کرد فهمیدم نباید نسبت به هرچیزی که فهمیدم، از خودم عکس العمل نشان دهم چون دنیای اطراف، پذیرای بعضی چیزها نیست. مغز من و احساسات من به سرعت درحال رشد بود. من درسنّ 4 سالگی مطالعة رمان بینوایان را تمام کردم ودر اولین انشای خود در سال دوم دبستان با نقدی جنجالی ضمن احترام به عقاید نیچه، فروید را به باد تمسخر گرفتم. در ضمن باید همین جا اعلام کنم که سوفسطائیان آدمهای کلّاش و کلاه برداری بودند! هم اکنون من با 10 سال سن در سال اول دبیرستان بشوم به شیوة دُن کُرلئونه برای خودم خانواده و دارو دسته جمع کرده بودم، مدیران و هیئت مدیرة دبیرستان پس از متلاشی کردن باند من، من را به عنوان سر دستة پیشاهنگان پسر منصوب کردند. من از همه کوچکتر بودم. بدتراز همه اینکه من ازهمه کوچولوتر هم بودم واین برایم زجرآور بود. به همین خاطر برای اینکه از همه بلندتر شوم تصمیم گرفتم برای خودم یک جفت ((چوب پا)) تهیه کنم تا بتوانم از آنها بالای بالا همه چیز را تحت کنترل بگیرم! کلانتر پس از شنیدن اظهارات تامی دستش را روی شانة او گذاشت و گفت: تامی! تو بهترین بودی. وتامی ادامه داد: و کوتاهترین کلانتر معتقد بود کوتاهی قدّ تامی چیزی نیست که بخواهد به خاطرش غمگین شود و دست به کارهای احماقانه بزند ولی تامی در جواب گفت: کلانتر! هیکل من برای اهدافم مناسب نیست. خود شما اگر قدّی معادل یک مترو شصت سانتیمتر داشتید دراین شغل ول معطّل بودید ونه تنها هیچوقت کلانتر نمی­شدید بلکه نگهبانی از آشپزخانه را هم به عهدة شما نمی­گذاشتند. حق با تامی بود وستوان چَپ هم از مکالمة آن دو سر در نمی­آورد. در پایان، خسارتهای وارده از پدر تامی گرفته شد و ظاهراً قضایا به خیرو خوشی تمام شد ولی وقتی به کلانتر گزارش رسید که دیگر همچون سوراخهایی در سطح شهر دیده نشده کلانتر خیلی نگران شد. چون با شناختی که از تامی داشت هر لحظه منتظر بود که تامی در لباس سوپرمن یا اسپایدرمن یا سوار بر خودروی بت من از پنجرة کلانتری وارد شود. او مطمئن بود هنوز تامی به اندازة کافی قد نکشیده است.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 129صفحه 25