وسط جنگلهای استرالیا جست و خیز میکند بعد رعد و برق
میآید یک مرد خارجی هم رستورانش را میبندد و زیر باران
مینشیند. یک آهنگ عجیب و غریب پخش میشود که یک
آقایی هِِی وسطش میگوید یو هو هو یو هو هو! (انگار ما
بچّه ایم که از این صداها بترسیم!) بعد کفشدوزک میآید روی
کاپشن سیاه همان یارو جنایتکاره مینشیند. جای پاهای
نارنجی کفشدوزک ( حاصل از برخورد با بشقاب ماکارونی)
روی کاپشن سیاه آقاهه زوم میشود آقای جنایتکاره هر هر
میخندد. صدای تیر و تفنک و مسلسل بلند میشود
وسط بزرگراه شش- هفت تا تانک پیدا میشود و آقای جنایتکاره
رو سوراخ سوراخ میکند. کفشدوزکه هم سوراخ سوراخ میشود
و خونش روی شیشۀ دروبین فیلمبرداری پاشیده میشود
( به گمانم این کفشدوزکه پسته زیاد میخورده چون خونش
خیلی زیاد بود!) بعد فیلم تمامی میشود همان آقاهه دوباره
وسط آهنگ یو هو هو صدا میدهد!
آقای مدیر ما را مجبور میکند بگوییم از این فیلم چه
فهمیده ایم ولی ما هیچی نفهمیده ایم و پس گردنی میخوریم.
آقای مدیر معتقدند ما مخاطب بی سواد و چپ اندر قیچی
هستیم وخاک به سرمان کند و باید برویم از این فیلمهای در
پیت ببنیم. آقا ما چه گناهی داریم که کارگردان آن فیلم بلد
نیست مثل آدم حرفش را ساده بزند تا ما هم بفهمیم؟ اصلاً
ما از کجا بفهمیم که آن یارو فیلمسازه واقعاً میخواسته حرفی
بزند؟ شاید اصلاً هیچ حرفی هم نداشته و این آقای مدیر ما
میخواهند به زور ازدهان ایشان حرف بکشند.قضیۀ این
آقای ادبیات شده که الکی از تشبیهات شاعر مردم حرف
در میآورد به جان خودم یکبار یک شاعری تشریف آوردند
مدرسۀ کشته و مردگان علم و هرچی از دهانشان در آمد گفتند
یک دعوا و بزن بزنی شد تماشایی. همهاش هم تقصیر آقای
ادبیات مدرسه بود که الکی از شعر ایشان و تشبیعاتشان
معنی درست کرده بودند و توی جزوه به ما گفته بودند، ما
هم کلِّی دلمان خنک شد که این آقای ادبیات حالشان
گرفته شد. حالا حرف درآوردن از شعر و فیلمهای عزیزانی که
به دیار باقـی شتـافتند اشـکـالی ندارد
چون بالاخره ایشان که نمیتوانند بیایند
مدرسـه و انـسان را ضایع کنند ولی آدم
که نمیتواند چشم تو چشم یک نفر بایستد و الکی از دهانش
حرف درست کند میتواند؟!... خیر! اصلاً بنده نمیدانم چرا
انسانها نمیآیند درست حرف دلشان را بزنند.حتماً باید اینقدر
انسانهای دیگر را بپیچانند؟!...
جان؟!...اِ..؟! آهان ببخشید دراینجا تصحیح میکنم که آقای
مدیر فرمودند اسم فیلم مذکور خَلصه است نه خولسه و ایشان
از همان اول به ما فرمودهاند خلصه و گوش ما اشتباه شنیده
است! به هر حال برای ما که هیچ فرقی نمیکند. حتّی اگر
آقای مدیر خودشان را ضایع نمیکردند و سوتی شان را اینقدر
تابلو نمیکردند چون من شرط میبندم که 9999/99 درصد
بچّههای مدرسه کشته و مردگان علم اصلاً املای هیچ کدام از
این واژگان را با چشم ندیدهاند!..
خلاصه به ما چه ربطی دارد یک انسان حرفی ندارد و الکی
وقت انسانهای گیر سه پیچ و توّهم زده را تلف میکند...؟ ما چه
گناهی داریم که یک نفر حرفش را مثل بچّۀ آدم نمیگوید...؟
به ما چه ربطی دارد که یک شاعری از یک بابایی خوشش
میآید و الکی پای همۀ عناصر گل و سنبل را وسط
میکشد و ما را گیج میکند...؟ اصلاً این آقای مدیر آزار دارند که میخواهد همۀ ما را به زور کتک هم که شده فیلسوف کنند.... ما دلمان از این فیلمهای خنده دار میخواهد. از این
فیلمهای الکی که مثل فیلم هندی میماند. اگر این همه
تهیّه کنندۀ مهربان نبود که کلّی فیلمهای الکی الکی بسازد
ما چه خاکی به سرمان میریختیم؟ ما مخاطب ضعیف هستیم.
همه که مثل آقای رضا زاده مخاطب قوی نیستند که ! ما دلمان
میخواهد تلویزیون وسینما 24 ساعته از این فیلمهای الکی
که همه عاشق هم میشوند و تویش عروسی و شادمانی
است، تولید کند؛ از آنهایی که روی تیتراژش یک خواننده ای
تومایههای آن آقای شهرامِ شاد آوازهای دامبولی میخواند.
ما حال میکنیم که هیچی سرمان نشود و الکی خجسته باشیم
و دست بزنیم و سوت بزنیم توی سینما، طوری که هیچکس
رویش نشود با آدمهای خالتوری مثل ما فیلم ببیند!
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 138صفحه 17