دیگه طاقت نیاورد و چشماش سیاهی همه بچهها دورش جمع شدند، از صورتش
رفت و افتاد پایین... خون میاومد و هر چه صدایش میکردند جواب نداد
هی پاشو
بی خیال
همه وحشت کردند و فکر کردند مرده ! جون مادرت اذیت نکن
اون حتماً مرده ! بلند شو ... میخواهیم غذا بخوریم
مرده !
یکی از دوستان صمیمی شاگرد ضعیف الجثه که
فقط شاگرد قلدر رسانده بود، با خودش ترسیده بود بلند شد و رفت و با رفتن او همه
فکر کرد که اگر او هم برود، همه کاسه کوزهها بلند شدند و از آنجا فرار کردند.
سر او میشکند. من باید برم خونه
و مشقهایم رو بنویسم
من هم من هم باید بروم
پس سریع او را بغل کرد و به و از آن روز به بعد آنها دوستان
شهر برد. شدند و در کنار هم پیشرفت کردند.
(نقل کردهاند که اگر نیم ساعت دیرتر میرسید مرده بود) (نتیجه گیری اخلاقی: برد و باخت مهم نیست
مهم یک بازی خوبه!)
این جا دارد یک مکتب خانه
موزیک باحال
پخش میشود.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 138صفحه 19