به کجا چنین شتابان
آقای آبی، صبح روز بعد از یکی از شبهایی که دلش میخواست در حیاط قدم بزند
ولی نتوانسته بود، به قصد رفتن به اداره از منزل خارج شد.
مردم به سرعت به جهتهای مختلف میدویدند اول آقای آبی فکر کرد که همۀ آنها
مأموران پیگیری- امور محّوله هستند ولی وقتی در میان جمعیت دونده چند کودک را هم
دید کمی به این مسئله مشکوک شد. وقتی در جلوی فروشگاه توزیع لبنیات، عزیران
کهنسال جویای شیر را ندید مطمئن شد یک کاسه ای زیر نیم کاسۀ این
جماعت است.
خواست که از دو سه نفر راجع به این مسئله سؤال کند ولی همه
میدویدند وجوابش را نمیدادند. به ناچار در مسیر اداره با گروهی
که میدویدند همراه شد تا علّت را جویا شود.
بدو تا بمونی
مردی نفس نفس زنان گفت: یعنی تو نمیدونی؟
آقای آبی ( نفس نفس زنان) : نه به جان شما!
مرد: پس واسه چی میدوی؟
آقای آبی: میخواهم بفهمم!
همینطور که آقای آبی و آن مر دور و دورتر میشدند ناگهان آقای آبی ایستاد!
انگار پایش به زمین چسبیده بود. آن مرد به آقای آبی گفته بود اگر میخواهد خانه دار شود باید بدود و آقای آبی پرسیده بود که به
کجا بدود و آقای نفس نفس زنان گفته بود که وزیر گفته فرقی نمیکند کجا بدود،
فقط باید بدود تا صاحب منزل شود.
آقای آبی پرسیده بودکه یعنی وزیر میخواهد برای مردم خانه بسازد و
آقای نفس نفس زنان با عصبانیت سر آقای آبی فریاد کشیده بود که مگه
خانه سازی وظیفه وزارت مسکن است؟ و درحالیکه خیلی از این حرف
بی ربط آقای آبی عصبانی شده بود سر تا پای آقای
آبی را ورانداز کرده بود و گفته بود ظاهرت غلطانداز
است. فکر میکردم آدم حسابی باشی! و از آقای
آبی فاصله گرفه بود ورفته بود .
آقای آبی متوجه شد که از محّل کارش خیلی دور
شده است و به سمت اداره در جهت مخالف حرکت
جمعیت، آرام آرام به راه افتاد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 138صفحه 21