مجله نوجوان 139 صفحه 19

مالکان شتر چهار نفر مالک یک شتر بودند، یکی از آانان شتر را عقال کرد شتر راه می­رفت و با ریسمان خو د بازی می­کرد که ناگهان به زمین خورد و هلاک شد. در این موقع آن سه نفر با این یکی به منازعه برخاستند و قیمت شتر را از او مطالبه کردند. حضرت امیر به آن سه نفر فرمود شما باید سهم آن یکی را بدهید؛ زیرا او از حق خود نگهداری کرده و شما چون از حق خود مراقبت نکرده اید، حق او را نیز تلف کرده اید. قصاص قاتل مردی مرد دیگری را کشت. برادر مقتول قاتل را نزد عمر برد، عمر به وی دستور داد قاتل را بکشد، برادر مقتول قاتل را به قدری زد که یقین کرد او را کشته است. اولیای قاتل او را برداشتند به خانه بردند و چون رمقی در بدن نداشت به معالجه­اش پرداختند و پس از مدتی حالش خوب شد. برادر مقتول چون قاتل را دید دوباره او را گرفت و گفت: تو قاتل برادر من هستی باید تو را بکشم، مرد فریاد بر­آورد که تو یک بار مرا کشته­ای و حقی بر من نداری. مجدداً نزاع را به نزد عمر بردند، عمر دستور داد قاتل را بکشند ولی نزاع ادامه یافت تا اینکه به نزد حضرت علی رفتند و از او داوری خواستند. علی علیه السلام به قاتل فرمود: «شتاب مکن.» و خود آن حضرت به نزد عمر رفت و به وی فرمود: «حکمی که دربارۀ آنان گفته­ای صحیح نیست» عمر گفت: «پس حکمشان چیست؟» علی علیه السلام فرمود: ابتدا قاتل، شکنجههایی را که برادر مقتول بر او وارد ساخته است از او قصاص می­گیرد و آنگاه برادر مقتول می­تواند او را بکشد. برادر مقتول با خود فکری کرد که در اینصورت جانش در معرض خطر است پس از کشتن او صرف نظر کرد. و همین خبر را ابن آشوب در مناقب با اندک اختلافی نقل کرده و در آخر آن می­گوید: عمر دست به دعا برداشت و گفت: «سپاس خدای را یا ابالحسن! شما خاندان رحمتید!» و آنگاه گفت: «اگر علی نبود، عمر هلاک می شد.»

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 139صفحه 19