از تبار رسالت
از تبار رسالت
سرو سلوک نگاهش هفت آسمان را بلد بود
اعجاز میگفت، گویی سحر بیان را بلد بود
گلدستۀ شانههایش تشخیص هرچه بلندی
معیار بود و همیشه وقت اذان را بلد بود
فتوای هرچه بلندی با او برانداز می شد
مرهمتر از او ندیدیم غمهایمان را بلد بود
دلدادگیهایمان را هر وقت دستی میافشاند
آرام بودیم چون او نبض جهان را بلد بود
تاریخ را در عبایش پیچید و بیانتها کرد
او از تبار رسالت خلق زمان را بلد بود
دررکعت واژههایش تا اقتدا کرده بودیم
دیدیم حتی زبان افلاکیان را بلد بود
آن کیمیاگر که پر زد، پیر و جوان گریه کردند
زیرا که او همدلی با پیر و جوان را بلد بود
سودابه مهیَجی
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 142صفحه 11