مجله نوجوان 142 صفحه 12

قاسم رفیعا شعر گفتن روی موتور خیلی بد است آدم توهّم شاعری داشته باشه. دانشجو باشه و از آن طرف نامه رسان افتخاری یک دفتر پست منطقه­ای، صبح تا ظهر نامه­رسانی و بعد بدون نهار، گاز و گرفتن و رفتن به دانشکده، در عین حال شعر گفتن روی موتور و نصف شب برگشتن به شهر و دیار با همون موتور.... مثل یک سفرنامۀ خیالی که قهرمانش نه تنها قهرمان نیست که خل و چل است. من از آن دست آدمها - اوه ببخشید!- از آن دست شاعرها بوده­ام که هرجا رفته­ام قلمم همراهم بوده... نه این که بخواهم این موضوع را امتیاز بدونم، بلکه برعکس، معتقدم این بی­مایگی، آدم رو می­رسونه، چرا؟... مثلاً سر کلاس جای شعر گفتنه؟ یا روی موتور درحال حرکت جای شعر گفتنه؟ این بر می­گرده به سر شلوغ و اجباری که برای خودم به وجود آورده­بودم، که اگر زمین به آسمون می­رفت باید روزی چند بیت شعر می­گفتم و اگر چیزی نمی­نوشتم خوابم نمی­برد. می­ترسیدم بگن، فلانی مرده. روی باک موتور، یک کش انداخته بودم که نامهها رو می­گذاشتم زیرش تا جلو چشمم باشه و وقتی به آدرسهای مورد نظر می­روم راحت تر نامه را بردارم. وقتی به دانشکده می­رفتم توی سرما و توی گرما کاغذی زیر کش، روی باک، همان جای همیشگی می­گذاشتم و در حال حرکت شعر می­گفتم. آنهایی که شاعرند می­فهمند وقتی آدم یک سوژۀ ناب، با یک قافیه و ردیف منحصر به فرد پیدا می­کنه. چه ذوقی می­کنه، اگه توی خلوت باشه بیشتر از انیشتین موقع کشف اتم و ادیسون موقع اختراع چراغ برق ورجه وورجه می­کنه، ولی روی موتور این خوشحالی نمی­تونه شکل واقعی خودشو داشته باشه. مگه آدم فقط گاز بده، بوق بزنه و جیغ بکشه، امّا همون طوری که همۀ قوانین طبیعی قابل خدشه است، خوشحالی روی موتور هم می­تونه، شکل و قیافۀ خاصی پیدا کنه. شما بالاخره فهمیدید معنی این بحث فلسفی چه شد؟ نفهمیدید؟ خب تازه مثل هم شدیم. * * * اون روز گرم، بعد از تموم شدن کلاس، تازه یادم اومد پنج شنبه است و باید برم جلسۀ شعر، بنابراین وقتی موتور روشن شد، مثل این که چراغ ذهن من روشن شده باشد. یک سوژۀ ناب که اصلاً به پایان نرسید، ترکید توی مغزم و دستم به قلم و یک چشم به جاده و یک چشم به باک شروع کردم به نوشتن که یک دفعه در حالی که از خوشحالی داشتم دستامو به هم می­زدم، نه موسیقی وحشتی، نه مقدمۀ منطقی، یک پسر بچه یک راست از توی کوچه مثل باد اومد توی خیابون، من رفتم ترمز بگیرم، چرخ عقب موتور چرخید.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 142صفحه 12