قربان ولیئی
آسمانها
آسمانی ها
پس کجا راه بروم؟
پس کجا راه بروم؟
روزی، عارف بزرگ، خواجه عبدالله انصاری با یکی از شاگردانش راهی
جایی شد. شاگرد، چنان که رسم است پشت سر خواجه در حرکت بود.
خواجه گفت: «ای پسر! پشت سر من راه نرو.» شاگرد با خود گفت:
«اشتباه کردهام، شاید باید در سمت راست خواجه راه بروم و خواجه
میخواهد با من سخن بگوید.» پس به سمت راست رفت. لحظهای بعد
خواجه گفت: «ای پسر! در سمت راست من راه نرو.» شاگرد با خود
گفت: «خطا کردم! سمت راست، جای بزرگان است.» پس به سمت چپ
رفت، اندکی بعد خواجه گفت: «ای پسر! در سمت چپ من راه نرو.»
شاگرد باخود گفت: «پس حتماً باید پیشاپیش خواجه بروم تا راه را بر
او باز کنم.» و چنین کرد.
اما اندکی بعد، خواجه برای مرتبۀ چهارم او را به خود خواند و گفت:
« ای پسر ! پیشاپیش من راه مرو.»
شاگرد، حیران شد و گفت : «استاد! پس کجا راه بروم؟»
خواجه گفت: «ای پسر! راه خویش را بیاب و از آن سوی حرکت
کن.»
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 142صفحه 26