مجله نوجوان 144 صفحه 4

گفتگو محسن وطنی گفتگویی صمیمانه با سیروس حسن پور همه چیزازفوتبال شروع شد سیروس حسن پورکارگردانی است که صرفاًبرای نوجوانان فیلم می­­­­­­سازد. فیلمهای بلند «تصیم کبری»، «چوپان دروغگو»، «دهقان فداکار» و فیلمهای کوتاه «غازمهاجر»، «رضایت نامه»، «کلاس اول»، «بیا تا گل برافشانیم » وهمچنین سریالهای تلویزیونی «تجربه» ازجمله آثاری است که سیروس حسن­پورکارگردانی آن را به عهده داشته است. سیروس حسن­پور فعالیّت سینمایی خود را از زمان کودکی و با بازی در فیلمهای عموسیبیلو، سفر، زنگ تفریح، رگبار، چریکۀ تارا، سلطان صاحبقران و... آغاز کرده است و به عنوان دستیار کارگردان و برنامه­ریز در فیلمهای دیده بان، رازخنجر، روزواقعه، مردپنجم، پدر، خدا می­آید و تازه­ترین اثر مجید مجیدی با عنوان «آوازگنجشکها» حضور داشته است. راستی سیروس حسن پوردرسال 1341به دنیاآمده است. اولین برخوردشما با سینما چه طوراتفاق افتاد؟ همه چیزاز زمین فوتبال شروع شد. سال 1349بود و من 7ساله بودم برادر من که چندسال ازمن بزرگتربود در یک تیم فوتبال بازی می­کرد و من و هم سن و سالان خودم کنار زمین می­ایستادیم و توپهایی که از زمین بیرون می­افتاد را جمع می­کردیم. یک روز یک آقایی با دو سه نفر، سرِ زمین فوتبال آمدند و من در دنیای کودکانۀ خودم فکر می­کردم که آمده­اند تیم فوتبال را برای مسابقه در یک محلّه دیگر دعوت کنند چون این اتفاق زیاد پیش می­آمد. وقتی به آنها نزدیک شدم فهمیدم که آنها دارند درباره فیلم صحبت می­کنند. نهایتاً آنها با مربّی نیمی که برادرم در آن بازی می­کرد صحبت کردند تا او با پدر و مادر ما صحبت کند و ما را یکی دو ماه برای فیلمبرداری ببرند. اول قرار نبود من بروم یعنی قرار بود برادرم با تیم فوتبالش آنجا بروند و برادرمن هم مخالف این بود که من با تیم سر فیلمبرداری بروم ولی به هر ترتیبی بود رفتم و در فیلم عموسیبیلو به کارگردانی بهرام بیضایی بازی کردم. من در فیلم عموسیبیلو نقش شیپورچی را داشتم و بعد از آن در فیلم رگبار به کارگردانی بهرام بیضایی بازی کردم. بعد از آن فیلم زنگ تفریح به کارگردانی عباس کیارستمی و فیلم سفر باز هم به کارگردانی بهرام بیضایی و فیلم چریکۀ تارا از فیلمهایی بود که در آن بازی داشتم. شنیدن یک خاطره از دوران کودکی شما در سینما خیلی می­چسبد. در فیلم زنگ تفریح، آقای کیا رستمی در نظر داشت که من با چهره­ای تپل­تر در فیلم ظاهر شوم به همین خاطر من باید چند کیلویی به وزنم اضافه می­کردم. آقای کیا رستمی به یک چلو کبابی نزدیک مدرسۀ ما سپرده بود که من هر روز موقع مدرسه در آنجا چلو کباب بخورم . بعد از چند ماه که برای حساب کتاب به چلوکبابی آمد متوجه شد که

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 144صفحه 4