ازحامدقاموس مقدم
نمیگم چون حتماً بعداً حذفش میکنین.
تهمینه: حالادختره اونجا بود؟
ملیحه:نه بابا! دخترۀ پررو به هوای خونۀ ما از دانشگاه جیم میشد و معلوم نبو دکجا میرفت.
من که از اول ازش خوشم نمیومد. هر چی هم به مامانم اینا میگفتم، فکر میکردن دارم حسودی
میکنم. خواهرم که چند روز بعد برگشت معلوم شد که از همه کارای دختره خبر داشته ولی از
ترس اینکه مبادا مامانم اینا نگران بشن، هیچی نمیگفته. با اینکه دست دختره رو شد و چند وقت
بعد هم از دانشگاه اخراج شد. هر وقت اسمش میاد، رنگ خواهر من میپره و عصبی میشه.
فاطمه: فکر میکنی تقصیر کی بوده؟
ملیحه : معلومه! تقصیر مامانم اینا که اونقدر که به یه غریبه اعتماد داشتن به خواهر من اعتماد
نکردن. بابا مامانا یه وقتایی اونقدر میخوان محکم کاری کنن که همه چیز رو داغون میکنن.
فاطمه : خب از روی دلسوزیه !
ملیحه : من که نمیگم با ما دشمنی دارن ولی همیشه هم درست نمیگن. آخه آدم دست کسی
رو که نمیشناسه نمیگیره بیاره وسط خونه زندگیش که!
من هم فکر میکنم اینجا حق با ملیحه باشه ولی ما
باید تحت هر شرایطی به پدر و مادرمون احترام بذاریم
و بدونیم اونها هم مثل هر آدم دیگهای امکان داره
اشتباه کنن.
ملیحه:آخه تاوان اشتباهات اونا خیلی
سنگینتره !
فاطمه :ولی اونا خیلی کمتر اشتباه
میکنن.
دوست: امروز تهمینه خیلی
ساکت بود!
تهمینه :یه ماجرایی برای من پیش
اومده که مفصّله!
سرِ این رشته همچنان باقیست....
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 144صفحه 11