مجله نوجوان 15 صفحه 24

با شلنگ صحنه را خیس کرد! گفتگو با ناصر آویژه، بازیگر تئاتر و تلویزیون علی شیرازی ناصر آویژه علاوه بر این که همواره در طول سال، تئاترهایی برای کودکان و نوجوانان به روی صحنه می برد، از طریق تلویزیون نیز برای نوجوانان چهره آشنایی است. او متولد 1350 تهران و کارشناس ادبیات است و برایمان خواهد گفت که چگونه در کودکی وارد دنیای بازیگری شده و خاطرات جالبی را تعریف خواهد کرد: «تابستان سال 58 وموقع تعطیلات با چند تا از همسن و سال هایم در انتهای بن بستی در محلمه مان تمرین تئاتر به راه انداختیم. کم کم در همان بن بست شروع به بلیت فروشی و اجرای نمایش کردیم. بلیت های پنج و ده ریالی که با پلی کپی تهیه می شد. برای تهیه وسائل صحنه و ... از شهرداری کمک می گرفتیم. به عنوان مثال با چوب و رنگ، نیزه و با ریش بالا و پنبه، ریش وسبیل مصنوعی تهیه می کردیم. من نقش آچار فرانسه و همه کاره گروه را ایفا می کردم. هم کارگردان و بازیگر بودم. هم گریمور، هم تهیه کننده و خلاصه هر گاه به هر سمت جدیدی نیاز پیدا می شد، خودم آن را بر عهده می گرفتم! یک روز زیر تابش شدید آفتاب داشتیم اجرا می کردیم که به یک باره دیدم باران می آید. خوب که دقت کردیم متوجه شدیم که یکی از خانم های همسایه با شیلنگ مشغول خیس کردن بازیگران واجزای صحنه است. این به معنای پایان کار گروه بود و مجبور شدیم دسته جمعی به کتابخانه شماره هشت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در محله مان کوچ کنیم.» - از آن گروه کوچه بن بست، ایا هم اکنون کسی به صورت حرفه ای به جز شما کار بازیگری می کند؟ خیر،از آن جمع فقط من ماندم. سال 59 در نمایش پسرک لبو فروش به کارگردانی اولین استادم علی دانش و از سال 61 در گروه تئاتر مدرسه بازی کردم. یکی از اجراهای مدرسه ای برایم خیلی خوش یمن بود و در جشنواره ای برنده دیپلم افتخار «بهترین بازیگر نقش منفی» شدم! فکر می کنم این جایزه معادل «بدترین بازیگر سال» باشد که هر سال در غرب با این عنوان به انتخاب شدگان تمشک طلایی یا زرشک زرین می دهند! من هر چه در تاریخ نمایش، سینما و تلویزیون ایران گشتم، چنین عنوانی را پیدا نکردم. انگار این جایزه در کشور ما فقط یک بار اهدا شده و برنده اش هم من بوده ام! بعدها با پشتوانه این جایزه با حسین جعفری آشنا شدم و چند سال در گروه او بازیگری کردم. از خاطره هایم در این دوره اجرای نمایش«تئاتر در پناهگاه» است که در اوج موشک باران و جنگ شهرها در سال های 67-66 در پناه گاههای مختلف تهران هر شب به روی صحنه می رفت. بارها در حین اجرا با شنیدن آژیر قرمز کار را قطع می کردیم و پس از اصابت موشک و اطمینان از «ادامه زندگی» کار را از سر می گرفتیم و خوشحال بودیم که در آن شرایط سخت، مردم را سرگرم می کنیم و به آنها روحیه می دهیم، در حالی که عده ای از همشهریان ما به خاک و خون غلتیده بودند. اتفاقاً یکی از آخرین و مهیب ترین انفجارها در نزدیکی منزل ما در نازی آباد رخ داد و ملت ایران یکی از تجربه های تلخ و دشوار خود را پشت سر گذاشت. - از میان آدم های حرفه ای چه کسی بر شما تاثیر گذاشت؟ یادش به خیر. سال 68 در نمایش«خداحافظ» نوشته محمد چرمشیر و کار حسین جعفری در کنار زدنه یاد مجید محسنی بازیگر قدیمی تئاتر و سینمای ایران نقش فرعی به عهده داشتم. محسنی آدم خوب و با اخلاقی بود. ایشان و آقای قدرت الله پدیدار که او هم چندی پیش در گذشت سعی می کردند با ما گرم بگیرند و به جوان ها میدان بدهند. حتی آن زمان در مصاحبه ای از ما تقدیر کرد و گفت آفرین به این جوان ها که روحیه شاگردی و یادیگری دارند در کنار محسنی بودن علاوه بر آموزش های زیاد به من نوعی اعتماد به نفس داد. فهمیدم که آدم هر چقدر سواد و پایگاه اجتماعی اش بالاتر می رود باید افتاده تر باشد که فکر می کنم این خیلی به درد خوانندگان عزیز نشریه«دوست نوجوانان» بخورد. به هر جهت ما این روال را پیش گرفتیم... - و بعد از سربازی و دانشگاه وارد تلویزیون شدید، با بازی در نقش خاطره انگیز «پالام» ...

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 15صفحه 24