مجله نوجوان 154 صفحه 3

سرمقاله تشنة نام توایم یا حسین آب، مهر مادر تو بود و فرات، تشنۀ خاک پاک قدوم فرزندانت. تو آب نمی­خواستی! اگر آب خواسته بودی کدام ابر می­توانست نبارد و کدام رود طاقت می­آورد که خود را به پایت نریزد که تو فرمانروای همۀ آبهای جهان بودی. لحظه­ای که برادرت عباس، چون کوه استوار در کنار فرات ایستاده بود، آب نمی­خواست. این فرات بود که تشنه بود و برای نوشیدن لبان شیرین برادرت، له له میزد. فرات، تشنۀ عباس بود و تا ابد در تشنگی سوخت. عمو مشک آب را به دوش کشید تا همۀ اقیانوس­ها را از عطش خاندان تو سیراب کند و گرنه کسی از اهل بیت تو آب نمی­خواست. وقتی علی اکبرت با لبان ترک خورده­اش نزد تو آمد، آب نمی­خواست، تشنۀ لبهای تو بود. آن لحظه که علی اصغرت را روی دست بلند کردی و به سپاه دشمن نشان دادی، آب نمی­خواستی، علی اصغرت هم آب نمی­خواست، تنها می­دانستی که روزی تمامی انسانها در عطش زلالی اصغرت خواهند سوخت وگرنه چشمۀ زمزم برای اصغر تو حرفی از زلالی برای گفتن نداشت. رقیه نیز در خرابۀ شام، آب نمی­خواست. تشنۀ لبهای تو بود و عطش در آغوش کشیدن سر بریدۀ تو، بی­تابش کرده بود. حالا سالها از حادثۀ تشنگی تو می­گذرد و شیعیان تو هر سال تشنه­تر از سالهای پیش فریاد العطش العطش سر می­دهند و از عطش سوزانی که پس از تو به جان شیعه افتاده است، ضجّه می­زنند شیعیان تو آب نمی­خواهند، آب کجا سیراب می­کند کسی را که تو تشنه­اش گذاشته باشی؟ حالا همۀ ما تشنۀ نام توایم و هر چه که از اقیانوس عشق تو می­نوشیم، سیراب نمی­شویم. حالا همه تشنۀ نام توایم و تا روزی که امام غایب از نظر به داد تشنگی­مان نرسد و چشمانمان را از باران محبت اهل بیت تو سرشار نکند، سیراب نخواهیم شد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 154صفحه 3