سرمقاله
تشنة نام توایم
یا حسین
آب، مهر مادر تو بود و فرات، تشنۀ خاک پاک قدوم فرزندانت.
تو آب نمیخواستی! اگر آب خواسته بودی کدام ابر میتوانست نبارد و کدام رود طاقت میآورد که
خود را به پایت نریزد که تو فرمانروای همۀ آبهای جهان بودی.
لحظهای که برادرت عباس، چون کوه استوار در کنار فرات ایستاده بود، آب نمیخواست. این فرات بود که تشنه بود و برای نوشیدن لبان شیرین برادرت، له له میزد.
فرات، تشنۀ عباس بود و تا ابد در تشنگی سوخت. عمو مشک آب را به دوش کشید تا همۀ
اقیانوسها را از عطش خاندان تو سیراب کند و گرنه کسی از اهل بیت تو آب نمیخواست.
وقتی علی اکبرت با لبان ترک خوردهاش نزد تو آمد، آب نمیخواست، تشنۀ لبهای تو بود.
آن لحظه که علی اصغرت را روی دست بلند کردی و به سپاه دشمن نشان دادی، آب
نمیخواستی، علی اصغرت هم آب نمیخواست، تنها میدانستی که روزی تمامی انسانها
در عطش زلالی اصغرت خواهند سوخت وگرنه چشمۀ زمزم برای اصغر تو حرفی از
زلالی برای گفتن نداشت.
رقیه نیز در خرابۀ شام، آب نمیخواست. تشنۀ لبهای تو بود و عطش در آغوش
کشیدن سر بریدۀ تو، بیتابش کرده بود.
حالا سالها از حادثۀ تشنگی تو میگذرد و شیعیان تو هر سال تشنهتر از
سالهای پیش فریاد العطش العطش سر میدهند و از عطش سوزانی که پس از
تو به جان شیعه افتاده است، ضجّه میزنند
شیعیان تو آب نمیخواهند، آب کجا سیراب
میکند کسی را که تو تشنهاش گذاشته
باشی؟
حالا همۀ ما تشنۀ نام توایم و هر چه که از
اقیانوس عشق تو مینوشیم، سیراب نمیشویم.
حالا همه تشنۀ نام توایم و تا
روزی که امام غایب از
نظر به داد تشنگیمان
نرسد و چشمانمان را
از باران محبت اهل
بیت تو سرشار نکند،
سیراب نخواهیم شد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 154صفحه 3