داستان دنباله دار
قسمت نهم
لیلا بیگلری
جنگل فرشتگان
پلیس جوان لیوان آب را به دست پدر کتی داد. مادر کتی در ماشین نشسته بود. صورتش را با دستانش پوشانده بود و اشک میریخت. پدر کتی لیوان آب را به او داد و گفت: تو نباید نگران باشی. کسی به کتی آسیب نمیزنه.
مادر قدری از آب را نوشید و لیوان را جلوی پدر گرفت. بعد سرش را بر پشتی صندلی ماشین تکیه داد. پلیس جوان به داخل ماشین سرک کشید و پرسید: اگر خانوم بهتر شدن...
ولی حرفش تمام نشده بود و بغض مادر کتی دوباره
ترکید و باز هم صورتش را با دستانش پوشاند. پلیس جوان که این وضعیت را دید، ادامه داد: مثل اینکه نشدن!
و از ماشین فاصله گرفت. پلیسهای دیگر برای کسب تکلیف به پلیس جوان نزیک شدند. وقتی پدر کتی پلیس جوان را دید که به افرادش امر و نهی میکند و عصبی است. رو به همسرش کرد و گفت: الآن همه معطل تو هستن. اگر یک کمی خوددار باشی، زودتر به
نتیجه میرسیم!
***
کتی تمام زور دخترانهاش را در بازو هایش جمع کرد و تخت را هُل داد ولی تخت، حتی یک سانتیمتر هم از جایش تکان نخورد.
از بیرون در صدای پایی شنید. کتی دست از
هُل دادن تخت کشید ولی در باز نشد. وقتی
صدای پا دور شد باز هم کتی به تخت فشار
آورد. بالاخره توانست تخت را تکان دهد.
کم کم قطرههای عرق روی پیشانی کتی
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 154صفحه 12