مجله نوجوان 154 صفحه 12

داستان دنباله دار قسمت نهم لیلا بیگلری جنگل فرشتگان پلیس جوان لیوان آب را به دست پدر کتی داد. مادر کتی در ماشین نشسته بود. صورتش را با دستانش پوشانده بود و اشک می­ریخت. پدر کتی لیوان آب را به او داد و گفت: تو نباید نگران باشی. کسی به کتی آسیب نمی­زنه. مادر قدری از آب را نوشید و لیوان را جلوی پدر گرفت. بعد سرش را بر پشتی صندلی ماشین تکیه داد. پلیس جوان به داخل ماشین سرک کشید و پرسید: اگر خانوم بهتر شدن... ولی حرفش تمام نشده بود و بغض مادر کتی دوباره ترکید و باز هم صورتش را با دستانش پوشاند. پلیس جوان که این وضعیت را دید، ادامه داد: مثل اینکه نشدن! و از ماشین فاصله گرفت. پلیس­های دیگر برای کسب تکلیف به پلیس جوان نزیک شدند. وقتی پدر کتی پلیس جوان را دید که به افرادش امر و نهی می­کند و عصبی است. رو به همسرش کرد و گفت: الآن همه معطل تو هستن. اگر یک کمی خوددار باشی، زودتر به نتیجه می­رسیم! *** کتی تمام زور دخترانه­اش را در بازو هایش جمع کرد و تخت را هُل داد ولی تخت، حتی یک سانتیمتر هم از جایش تکان نخورد. از بیرون در صدای پایی شنید. کتی دست از هُل دادن تخت کشید ولی در باز نشد. وقتی صدای پا دور شد باز هم کتی به تخت فشار آورد. بالاخره توانست تخت را تکان دهد. کم کم قطره­های عرق روی پیشانی کتی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 154صفحه 12