حامد قاموسمقدم
مرد مردان
السلام علیک یا ابوالفضل العباس
بوته های پشت سر، تکان خورد. گویا خرگوشی لا به لای آن پنهان شده بود. نسیم از پشت
سرش سرک کشید و هجوم صدای شمشیرها لطافت نسیم را از هم درید. چکاچک ضربات
شمشیر از دور فرا رسید و به یادش آورد که در میانه میدان نبرد است. او برخود مطمئن بود.
وقتی کودکان جلو دویدند و خود را در آغوشش رها کردند با تمام وجود لطافت اندامشان را
در آغوشش احساس کرد. تن نحیف آنها طاقت تشنگی نداشت.
مشکها را در آب فرو کرد. مشکها با همهمه آب را میبلعیدند. آنها هم برای رسیدن بیتاب
بودند. دلشان دلشوره داشت و میجوشید. دستانی که گلوی مشکها را گرفته بود. قدرتی داشت
که حتی دل مشک را هم قرص میکرد. مشکها بیتاب رسیدن بودند.
وقتی دستش را در آب فرو کرد آب به دستانش بوسه زد. آب وسوسهانگیز از روی
دستانش سُر میخورد و به پایین میلغزید. خنکای آب با دلش بازی میکرد و قلبش را
میلرزاند. لبانش تشنۀ آب بود و زبانش چون چوب خشکی شده بود که توان حرکت نداشت. آب معنای زندگی بود.
مشکها پر شد. آنها را چپ و راست به دوشش انداخت. خزه های کف رود در آب میرقصید
و سنگهای درخشان زلالی آب را به رخ میکشید. در کنار آب زانو زده بود.
کودکان منتظر او بودند عمو عمو گفتنشان هنوز در گوشش بود. باید تعجیل میکرد ولی نوای
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 154صفحه 22