آسمانیها
قربان ولیئی
ترنم کلمات
حسین قلب هستی است
هستی با تمام بزرگیاش که در ذهن نمیگنجد درختی
است؛ با ریشهها و ساقهها و برگها و میوههایش.
میوۀ درخت هستی انسان است. آنگاه کامل میشود
که میرسد. میوۀ رسیدۀ درخت هستی، اولیای خداوندند
که درگرمای مهربای خداوند، رسیدهاند.
هستی، با تمام بزرگیاش که در ذهن نمیگنجد،
انسانی است؛ هستی، چشم دارد، گوش دارد، میبیند،
میشنود؛ هستی، قلب دارد، هستی رگهایی دارد که خونِ
زندگی بخش در آن جاری است. دوستان خداوند، چشم
و گوش و قلب و شریان هستیاند. زندگانی هستی در
گرو وجود اولیای خداوند است.
حسین علیه السلام خونِ جاری در شریان هستی
است؛ حسین علیه السلام قلبِ هستی است.
آبروی آبها
خدایی که دریا را شکافت، تا سالکانش شریعت را به سلامت عبور دهند و
جانهایشان که جایگاه جهانهای فراسو بود، همچنان زمین را به سمتِ آسمان
بچرخاند، میتوانست هزاران چشمه از خاکِ دلسنگ بگشاید، نگشود امّا....
نه، گشوده بود؛ چشمههایی که در ژرفای روان جاری بود. کدامتان تشنه بودید. کدامتان؟ حسن زلال ملکوت، ملکوتِ زلالِ خداوند، در جان شما میخروشید
میجوشید.آب سراب بود آب سراب است. آب شکل نازل رحمت خداوند
است. آب آب آبروی آبها، حسین است؛ آب، آب، آب، آب. بابای آبها حسین
است. حسین آب داد. فرات هنوز در عطش کام حسین میسوزد. فرات، ناکام
ماند. فرات، هنوز تشنه است، فرات، همیشه تشنه خواهد بود.
حسین، آبِ حیات را در رگهای هستی جاری کرد.
بهشت از تشنگی میپژمرد، اگر حسین نبود.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 154صفحه 24